یادمان باشد که...

<p>وقتی شنیدم که جوانان محله‌ی عباس‌آباد، با آن قدمت فرهنگی در محله، تصمیم دارند یادواره‌ای را از شهدای محله برگزار نمایند بسیار به وجد آمدم و با خود گفتم مرحبا به همت این جوانان که باز هم واسطه‌ی خیر شدند تا دوباره ما در فضایی از عطر و بوی یاد شهدا، نفس بکشیم.
متن خبر

وقتی شنیدم که جوانان محله‌ی عباس‌آباد، با آن قدمت فرهنگی در محله، تصمیم دارند یادواره‌ای را از شهدای محله برگزار نمایند بسیار به وجد آمدم و با خود گفتم مرحبا به همت این جوانان که باز هم واسطه‌ی خیر شدند تا دوباره ما در فضایی از عطر و بوی یاد شهدا، نفس بکشیم.               یادداشتی از: حجت الاسلام و المسلمین دکتر عبدالله عباسی آرانی   مقام معظم رهبری : «زنده‌ نگه‌داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست»وقتی شنیدم که جوانان محله‌ی عباس‌آباد، با آن قدمت فرهنگی در محله، تصمیم دارند یادواره‌ای را از شهدای محله برگزار نمایند بسیار به وجد آمدم و با خود گفتم مرحبا به همت این جوانان که باز هم واسطه‌ی خیر شدند تا دوباره ما در فضایی از عطر و بوی یاد شهدا، نفس بکشیم.درهمین حال و هوا بود که شهیدی از تبار این راست‌قامتان همیشه‌ی تاریخ، آقای محمد محرابی پناه، که به‌تازگی از منطقه‌ی عملیاتی سردشت در مواجهه با گروهک ضد انقلاب پژاک، که با حمایت‌های آشکار و پنهان استکبار جهانی درصدد ضربه زدن به نظام اسلامی ‌بودند، به شهادت رسید و به روی دستان مردم خون‌گرم و شهیدپرور این منطقه تشییع شد. البته این آخرین شهید از این تبار نیست و نخواهد بود؛ چراکه تا انسان‌های پاک و حق‌گو هستند ظالم و ستمگر نیز هست و از خدا خواستاریم که این فوز عظیم شهادت در راهش را از این ملت دریغ نفرماید.خداوند متعال در آیات قرآن کریم از برخی از پیامبران الهی یاد می‌کند «سلام علی نوح فی العالمین»، «سلام علی موسی و هارون» تا جایی که در آیه‌ای از قرآن کریم درباره‌ی پیامبر اسلام می‌فرماید: «ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین امنو صلوا علیه و سلموا تسلیما». وقتی خداوند متعال برای تجلیل از خدمات و زحمات راهنمایان دینی از آن‌ها یاد می‌کند و به ما هم سفارش می‌کند شما نیز به پیامبر اسلام همان‌طور که خداوند و ملائکه درود و سلام دارند شما نیز داشته باشید، وظیفه‌ی هر انسان آزاده این است از شهیدانی که جان خود را که بهترین سرمایه‌ی زندگی‌شان بود در طبق اخلاص گذاشته و آن ‌را در راه ارزش‌های عالی انسانی فدا نمودند یاد کنیم. مرگ برای انسان از دیدگاه اسلام یک نوع انتقال از این دنیا به دنیای دیگر است نه این‌که مرگ یک نوع نیستی و نابودشدن باشد و خوشا به حال شهیدانی که چنین راهی را انتخاب کردند. عظمت مرگ در راه خدا به قدری است که در آیات الهی خداوند متعال می‌فرماید: گمان نکنید آن‌هایی که در راه خدا کشته شدند مرده‌اند بلکه آن‌ها زنده‌اند و نزد خداوند روزی می‌خورند. اگرچه تمام انسان‌ها در هنگام مرگ روح آن‌ها زنده است ولی شهید از جمله امتیازات او به دیگران آن است که نزد خداوند روزی می‌خورد. هم‌چنین با ریختن اولین قطره‌ی خون شهید تمام گناهان او (حق ا... نه حق الناس) بخشیده می‌شود و در قیامت نیز نزد خداوند متعال شأن و منزلت والایی دارد. پس در مقطع کنونی با توجه به هجوم گسترده‌ی فرهنگ غربی بر فرهنگ اسلامی ‌خصوصاً اعتقادات ما مسلمانان، بهترین الگو برای یک جوان مسلمان، زندگی و راه و رسم زندگی آن‌هاست که در وصیت‌نامه‌ها یا در خاطراتی که از آن‌ها به یادگار مانده است به ما رسیده است. شهیدانی که در هر کوی و برزن ندای صلاح و بیداد آن‌ها بر توجه مردم به تقوای الهی چه فردی چه جمعی و توجه دادن مردم به نظام اسلامی ‌و حفظ آن و توجه به امر به معروف و نهی از منکر و حفظ حجاب در جامعه موج می‌زند. در این مختصر به نمونه‌هایی از این رفتارهای شهدا که از خاطرات بیان شده توسط خانواده‌هایشان یا همسر آن‌ها که توسط کانون فرهنگی هنری امام زمان(عج) جمع آوری شده، توجه می‌دهم. سردار شهید حسین ملکیان دوست و آشنا به او می‎گفتند: شما که ازدواج کرده ای دیگه به جبهه نرو. گفت این وظیفه من است. من شب عقد این موضوع را با خانم در میان گذاشتم. شب آخرین اعزامش بود. خانواده همسرش اصرار داشت که حسین به خانه آنها برود. حسین نمی خواست برود. می‎ترسید دلبستگی پیدا کند! شهید احمد باباکمال گاهی نیمه‌های شب به او سرمی زدم. می‎دیدم نماز می‎خواند. قبل از نماز صبح بیدار می‎شد، قرآن می‎خواند. شهید اسماعیل آقاپور مجروح شده بود. گفتم: جراحات تو بسیار شدید است. گفت: اشکال ندارد در راه اسلام است. شهید حسین ابراهیم زاده وقتی به او گفتند: چرا به جبهه می‌روی؟ گفت: امام گفته من 20میلیون بسیجی دارم و الان امام به ما احتیاج دارد. شهید محمد امینیان وقتی در زمان انقلاب با ساواک درگیر شد به او گفتند: این‌کار را نکن، تو را می‌کشند. گفت: باشد؛ مردن یک‌بار و جان دادن هم یک بار است. پس چه بهتر که در این راه باشد. شهید احمد علی بیابان پور پسر رئیس پاسگاه روسری را از سر خواهرش کشید و انداخت. احمدعلی فوراً بر ‌گشت و سیلی محکمی‌ در مقابل چشم سرباز رژیم شاه به صورت او زد و رو سری را برگرداند. شهید محمدجواد ترکزاده در کارهای خانه به مادر بسیار کمک می‌کرد. خانه را آب و جارو می‌زد و حتی غذا می‌پخت. می‌گفت تا زمانی‌که شاه از مملکت نرود من به مدرسه نمی‌روم.شهید حسین جوبیاندر عملیات رمضان، گردان 14معصوم فرمانده‌ی گردان به شهادت رسید. حسین را مسئول گردان قرار دادند. آن شب گردان را قیچی کردند و بچه‎ها مانده بودند. تعدادی به حسین گفتند: بیا برگردیم. حسین گفت: نه! تا بچه‎ها را نیاورم بر نمی‌گردم. حسین رفت و تا پشت خاکریز از دید همه محو شد. وقتی جنازه‎اش را آوردند لباسش همه سوراخ سوراخ بود. مشخص بود که یک خمپاره 60 کنارش منفجر شده. شهید طلبه نعمت الله حاجی جمالیبیشتر از سن و سالش می‌فهمید. مدرسه که می‌رفت عکس شاه را از اول کتابش پاره می‌کرد. روی بستر نرم نمی‌خوابید؛ می‌گفت: اگر بسترم نرم باشد برای نماز شب بیدار نمی‌شوم! شهید نعمت الله خانی14سال بیشتر نداشت که تمام روزه هایش را در ماه رمضان می‌گرفت. شهید منوچهر خراط گفت: هیچی ندارم. نه کارت بسیج دارم، نه کارت پاسدار وظیفه. نشان من یک جفت کفش تابه‌تاست و یک زیرپیراهنی سبز. مقداری پول و یک ساعت داشت، داد به من. صورتش نورانی شده بود. گفتم: این داداشم را دیگر صبح نمی‌بینید. او برای شهادت می‎رود. آن شب بارانی همراه بقیه‌ی پرستوهای مهاجر، زیر باران پر کشید. شهید ابراهیم خواجه منصوریبرای اولین بار به عنوان رنگ‌کار رفته بود جبهه. بعد از 6 ماه دوباره عازم جبهه شد. در حلبچه شیمیایی شده بود. شب اول عید نوروز بود که برگشت. هر چه از او سوال کردیم که چرا این‌قدر سیاه شده‌ای چیزی نگفت. می‎گفت: سرما خورده است. اما بعد از شهادتش از دوستانش شنیدیم که شیمیایی شده بود و حتی مدتی هم بستری شده، اما به ما نگفته بود. شهید حبیب اله دانه‌گردیبه من سفارش کرد: حتما زبان عربی و انگلیسی را یاد بگیر. عربی زبان قرآن است، باید مفاهیم آن‌ را بفهمیم. قرآن کتاب مشترک مسلمانان است و انگلیسی زبان بین المللی. مسلمان حداقل باید این دو زبان را تسلط داشته باشند. شهید منصور دلاورزادهدنبال چیزی می‎گشت. بالاخره پیدایش کرد. شناسنامه‌ی خواهرش را برداشت و به جای اسم خواهرش اسم خودش را نوشت. خواهرش متولد 44 بود و خودش 47. رفت و برای جبهه ثبت نام کرد. شهید مانده علی دلاوریانبا مانده‌علی دیواربه‌دیوار بودیم. نیمه‌های شب با صدای ناله و گریه بیدار شدم. فکر کردم شاید با خانواده مشکل دارد. دیدم در آشپزخانه‌ی کنار منزلش نماز شب می‎خواند. شهید جعفر دلاوریانفرمانده‌ی سپاه پنجره‌ای درست کرده بود هر کس قدش به اندازه‌ی این پنجره می‌رسید او را به جبهه اعزام می‌کرد. جعفر قدش مقداری کوتاه بود. یک کفش پاشنه‌بلند خرید و یک چوب هم بر ته آن کوبید و شناسنامه اش را هم دست‌کاری کرد. کنار پنجره ایستاد. فرمانده سپاه با تعجب گفت: چگونه ظرف دو هفته قد تو این‌قدر بزرگ شد. بالاخره بهش اجازه‌ی اعزام دادند. جعفر در همان عملیات به شهادت رسید. شهید ابوالفضل رحمتی8ماه حقوقش را نگرفته بود وقتی گرفت به فقرا داد.عاشق ائمه بود. در روضه‎ها بسيار گريه می‎كرد. بین دعاي كميل می‎رفت بيرون. تمام يك ساعت دعا را روی خاک‌ها در حالت سجده می‎خواند. بعد از دعا محل سجده‎اش كاملا خيس بود. شهید ماشاالله رحمتی15دقیقه مانده به شروع عملیات، غسل شهادت کرد و گفت: این‌بار به آرزویم می‌رسم. شهید محمد رحمتیام‌القصر بودیم. عملیات سنگینی بود. آتش دشمن بسیار شدید بود. دید دشمن خیلی قوی بود طوری‌که حتی با کلاشینکف بچه‎ها را می‎زدند. چند بار خاکریز زدیم ولی خراب شد. شهید خرازی تأکید داشتند به زدن خاکریز. چندین شهید در این راه دادیم. بالاخره محمد با استقامت و شهامت فراوان خاکریز را به پایان رساند. شهید خرازی باورش نمی‌شد که یک نفر چندین ساعت بدون وقفه خاکریز را کامل کند. شهید علی اکبر رزاقیان همیشه موقع اعزام بدون هیچ حرفی ساکش را برمی¬داشت و می¬رفت. اما دفعه‌‎ی آخر آمد خانه. مادرم داشت قالی می¬بافت. گفت: مادر! بیا با شما حرف دارم. مادرم گفت: کمی از بافت قالی مانده، ببافم می¬آیم. رفت توی ایوان. مدام قدم می¬زد. حال عجیبی داشت. چندبار رفته بود جبهه و زخمی برگشته بود اما این‌بار حال دیگری داشت. مادرم آمد نشست. رو کرد به مادرم و گفت: 2-3نفر از من پول طلب دارند. من هم از فلانی طلب دارم. از او بگیر و پول را به طلبکارهایم بده. شهید سید جواد سیدیانخیلی خوش‌رو و خنده‌رو بود. بسیار باهوش بود. حرف‌هاش با مزاح همراه بود اما اوقاتش را به بطالت نمی‌گذراند. دستگاهی برای بچه‌های ناشنوا ساختیم که قسمت اصلی طرحش را سیدجواد داده بود. شهید سید محمود سیدیانوقتی خبر شهادت سید محمود را به فرمانده‌ی لشگر، شهید حاج حسین خرازی دادند گفت: «با از دست دادن این نیرو پشتمان شکست. آزادی فاو را مدیون سید محمود هستیم، او دیده بان لشگر امام حسین بود». بچه‌ها می‌گفتند وقتی تمام بدنش ترکش خورده بود، در حالی‌که هنوز جان داشت رو به کربلا ایستاد و با ادب گفت: «السلام علیک یا ابا عبدا...» شهید علی سیفیاناوقات نماز در خانه اذان می‌گفت. روی پدر و مادر را زمین نمی‌انداخت. تنها سرپیچی او از خانواده این بود که درس را رها کرد و به جبهه رفت. شهید حبیب اله سیفی‌پورعید بود. حبیب ا... به مرخصی آمده بود. لباس نوی دوخته بودیم. پوشید و از خانه رفت بیرون. زود برگشت. گفت: کسی لباس نو نپوشیده که من بپوشم. مردم شهید داده اند من لباس نو بپوشم؟! گفت: مادر! سهم آجیل مرا تا آخر عید بگذار توی پاکت تا بفرستم جبهه برای رزمندگان. اگر دوست داشتید کمی از سهم خودتان را هم اضافه کنید. شهید ماشاا...گنجی‌پورسن‌وسالی ازش گذشته بود. می‌خواستند او را از رفتن به عملیات منصرف کنند. برای این‌که به او اجازه‌ی حضور در عملیات بدهند قرار شد با جوان‌ترها مسابقه‌ی دو بدهد. این شد که قبل از شروع مسابقه با بچه‌ها هماهنگ کرد که آهسته‌تر بدوند تا عقب نیافتد! شهید مصطفی ملکیانکلاس دوم دبیرستان بود که درس را رها کرد و به جبهه رفت. گفتم یک سال دیگر درست را بخوان و تمام کن. گفت: حالا رفتن به جبهه واجب‌تر است.شهید ابوالفضل عباسیابوالفضل در انتخابات بسيار فعال بود. ديد بسيار عميقي داشت. در انتخابات رياست جمهوري با بني‌صدر بسيار مخالف بود. مخالفت او به قدري بود كه می‎خواست به صورت آشكارا اعلاميه بدهد. گفتم: براي چه شما اين‌قدر مخالفيد؟ گفت: من تحقيق كرده‌ام و می‎دانم اين آقا براي انقلاب مفيد نيست. گفتم: امام تاييد كرده شما چطور اين صحبت را می‎كنيد؟ گفت: من می‌دانم و تحقيق كرده‌ام كه عقايد و ايده‌هايي كه او دارد با انقلاب سازگار نيست.شهید اصغر عمونوروزییک‌دسته نعلبکی خریده بودم که روی آن عکس شاه حک شده بود. اصغر وقتی آن را دید پرت کرد پشت بام؛ با اعتراض گفت: ما شاه نمی‌خواهیم. شهید حسن غلامرضازادهروز جمعه در مزرعه مشغول کشت‌وکار بودیم. نزدیک ظهر بود که کار را رها کرد و برای نماز جمعه از صحرا به طرف شهر رفت. بعد از نماز دوباره مسیر طولانی شهر تا صحرا را طی کرد و به صحرا بازگشت. هر چه در خانه بود مشغول دعا خواندن و مطالعه‌ی نهج البلاغه بود. شهید محمد علی قاسمپورهمه دور هم نشسته بودیم. محمدعلی بی‌مقدمه گفت: چه کسی حاضر است همین الان به جای امام بمیرد؟ بعضی از ما با کمی مکث جواب دادیم ولی محمدعلی بدون هیچ مکثی گفت: من حاضرم همین الان به جای امام بمیرم. شهید علی اکبر کمالپسرم حجت شیرخواره بود. یک روز قوطی شیر خشک بچه را برداشت و گفت: می‎برم بدهم به کسی که احتیاج دارد. گفتم ما خودمان هم بچه‌ی کوچک داریم، احتیاج داریم. گفت: ما در راه انقلاب چیزی نمی‌گوییم ولی بعضی‎ها حرف‌هایی می‎زنند. ما باید نیاز مردم را برطرف کنیم تا کسی درباره‌ی انقلاب بد نگوید. شهید احمد گل آراییآموزش قایقرانی ندیده بود اما خودش قایق را می‌راند و خیلی کارها را خودش سعی می‌کرد یاد بگیرد. جرات و پشت‌کار داشت و می‌گفت ما هم باید یاد بگیریم یک وقت جایی ما می‌مانیم یا مجبور می‌شویم کسی را برسانیم یا مجبور می‌شویم یک زخمی ‌را حمل کنیم پس باید بلد باشیم. شهید سید حسین میرحسینیدوست داشتم به جبهه بروم ولی چون سنم کم بود، مرا ثبت‌نام نمی‌کردند. یک شب در عالم رویا سید حسین را دیدم. می‌دانستم شهید شده است. من داشتم دنبالش می رفتم که ناگهان برگشت و گفت: کجا می‌آیی؟ گفتم می‌خواهم دنبالت بیایم. گفت: الان زود است. مادر مریض است. گریه کردم و ناگهان از خواب پریدم.شهید ماشاا... ابتداییبنی صدر تازه رئیس جمهور شده بود. توی سربازی، یک شب وقتی‌که همه خوابیده بودند عکس بنی صدر را پاره کرده بود. صبح پاس‌بخش و نگهبانان مواخده شدند. خبر این قضیه به مقامات ارشد رسیده بود. از آن به بعد شیندیم که عکس بنی صدر را از پادگان‌ها جمع کردند.شهید محمد ابتداییوقتی به جبهه می‌رفت من خیلی بی‌قرار بودم. من همیشه نذر می‌کردم تا به سلامت برگردد. یک روز به من گفت: تو را قسم می‌دهم دیگر برای سالم ماندن من نذر نکن. من می‌خواهم شهید شوم. بالاخره ایشان به خواسته اش رسید و در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید.شهید علی عابدین‌آبادیقبل از سربازی برای یک ارتشی کار کرده بود. او قول داده بود که در معاف کردن علی از سربازی به او کمک کند. سربازی رفت به کردستان. می‌دانستم منطقه خوبی نیست. هر‌گاه از او در مورد خدمتش می‌پرسیدم؛ می‌گفت: جای خوبی است. می‌گفت باید بروم. باید بروم خدمت تا جلو دشمنان را بگیرم. جلو آن‌ها را باید بگیریم که به شهر و خانه و مادر و خواهر ما حمله نکنند. آن موقع تازه عراق به خرمشهر حمله کرده بود.شهید حسین خندان‌پوروقتی از سر کار بر می‌گشت، به خانه نمی‌آمد. اول به منزل مادرش می‌رفت حال او را می‌پرسید و بعد به خانه می آمد.    

برچسب‌ها

تاریخ آخرین تغییر
پنجشنبه, اردیبهشت 2, 1400 - 20:57
کد خبر: 6702

https://tavoosebehesht.ir/node/6702

افزودن دیدگاه جدید