متنی زيبا از "احمد عزيزی" درباره عشق و شهادت

<p>احمد عزيزی، شاعر دلسوخته انقلاب و دفاع مقدس، كسی كه نثرهای شيوا و اشعار دلنشينش همواره دلهای عاشقان را گرم می كند؛ وی هم اكنون در بستر بيماری به سر می برد.               حمد عزيزی، شاعر دلسوخته انقلاب و دفاع مقدس، كسی كه نثرهای شيوا و اشعار دلنشينش همواره دلهای عاشقان را گرم می كند؛ وی هم اكنون در بستر بيماری به سر می برد. متن زير بخشي از يكي از كتابهاي اوست. ... من خود یک مستضعفم. مستضعفی که از طریق فروش عشق زندگی می کند. عشق من همین شعر خوش خط و خالیست که دارید چشم و ابروی آن را دید می زنید.
متن خبر

احمد عزيزی، شاعر دلسوخته انقلاب و دفاع مقدس، كسی كه نثرهای شيوا و اشعار دلنشينش همواره دلهای عاشقان را گرم می كند؛ وی هم اكنون در بستر بيماری به سر می برد.               حمد عزيزی، شاعر دلسوخته انقلاب و دفاع مقدس، كسی كه نثرهای شيوا و اشعار دلنشينش همواره دلهای عاشقان را گرم می كند؛ وی هم اكنون در بستر بيماری به سر می برد. متن زير بخشي از يكي از كتابهاي اوست. ... من خود یک مستضعفم. مستضعفی که از طریق فروش عشق زندگی می کند. عشق من همین شعر خوش خط و خالیست که دارید چشم و ابروی آن را دید می زنید. شعرهای من عشقهای منند، و عشق فروشی شرمگینانه ترین کارهاست.روزها باید دست آرزوهای معصومت را بگیری و در خیابانهای جمعیت زده تنهایی قدم بزنی تا از میان هزاران صیاد عبوس، مشتری نخستین لبخند خود را پیدا کنی. سپس با حسرتی سکه های بهار جوانیت را که عیدی سالیانه مرگ توست در شرجی شرم آلوده بلاتکلیفی آب کنی.داد می زنی آی عشق! عشق! یک دستگاه عشق آکبند!اما کودکان خواب آلوده رنجت روی دستهایت باد کرده اند. کسی مشتری سیاره خاموش تو نیست. کسی از اتوبوسهای خطوط مغشوش پیشانیت، پیاده نمی شود، تا لبخندت را با او معاوضه کنی!تو را با لبهای تشنه از زیر خنجر خونین خداحافظی می گذرانند، تو را با قلب برآماسیده ات، کنار نرده پارکها، مثل لاله ای دست آموز می کارند، تا تو شاهد انقباض زمین باشی. کودکان می آیند و برگهای تو را پاره می کنند. رهگذران شتابان، خلط عادت خود را بر پیشانی تو می اندازند، و تو باید مأیوسانه در خود صدا بزنی: آی عشق! عشق!راستی عشق را بار دیگر تلفظ کنید! عشق چند بخش است؟ فیلسوفان جهان همه کوشیده اند تا به اندازه عشق تعریفی بتراشند. این سؤالی است که حتی مولانا هم برای آن پاسخی نشئه آور نیافت. تمام شاعران جهان، پشت سر این پرسش به نوبت ایستاده اند. در طول تاریخ ادبیات لشکرهای شکست خورده هنرمندان را می بینیم، که هر کدام با نیزه ای در قلب و شمشیری بر گردن، تنها مشتی خون بر آستان عشق پاشیده اند. حلاج نیز پاسخ این سؤال را به امروز و فردا افکند، امروز داری را بر او آویختند و فردا دجله خونش را به کویر خاکستر ریختند.هر جا از عاشقی بپرسید عشق چیست؟ تنها به زخمهای خود اشاره می کندعشق، ترجمه زخم است.عشق، حاشیه انسان بر کتاب آفرینش است.عشق، خلاصه جهان است.عشق، چکیده ذرات و شیره کائنات است.عشق، پاسخ مبهم انسان به ابدیت است.عشق، جوابیه خدا به شیطان است.عشق، انفارکتوس تدریجی محبت است.عشق، سرطان دوست داشتن است.عشق، خرید و فروش پایاپای عاشق و معشوق است.عشق، کارت تبریکیست که الان برای معلم سال اول خود می فرستیم. عشق، پیغامی است که پرستوها به سرزمینی دیگر می برند.عشق، دوچرخه ایست که با آن از جاده های کوهستانی ییلاق گذشتیم.عشق، لک لکی است که روی درخت خاطرات ما لانه دارد.عشق، پنجره ایست که ما از آن ازدحام جهان را تفسیر می کنیم.عشق، لحظات شکوهمندیست که کودکان بر تلفظ بابا پیروز می شوند.عشق، چهارده سالگی تحیر ماست.عشق، اولین آهیست که در آیینه کشیده ایم.عشق، همان حالتیست که ما را به موزه می برد.عشق، همان فعل و انفعالیست که در برابر گلی سرخ به ما دست می دهد.عشق، همه آغوشهاییست که انسانها بر یکدیگر گشاده اند.عشق، رابطه بین ما و سنجاقکهاست.عشق، حاصلضرب همه تندیسهای الهی در نگاه ماست.عشق، دل ماست تقسیم بر همه زیباییها.عشق، کوچه ایست که دوست داریم از آن عبور کنیم.عشق، محلیست که دل ما در آن قرار ملاقات می گیرد.عشق، اولین کت و شلوار ما در شب عید خودآگاهیست.عشق، اولین حقوق ما از باجه معرفت است.عشق، اولین پاداش ما از حسابداری الهیست.عشق، عقد دائمی ما با غربت است.عشق، شب نامزدی ما با جدائیست.عشق، لحظات نادرشاه زندگیست.عشق، وقتی است که به یاد شکوفه های بلوغ می افتیم.عشق، اولین مژگانیست که از جیحون معرفت ما عبور می کند.عشق، حمله مغول به رؤیاهای ماست.عشق، شماره تلفنی است که سالها به دنبال آن می گردیم.عشق، بزرگترین ثانیه ساعت شماطه دار زندگی ماست. عشق، سر تنهایی آدمست که زیر آب رفته است.عشق، فرشته ایست که ترم عبودیتش را در زمین می گذراند.عشق، امتحان ورودی رحمت الهی ست.عشق، تبصره ایست که با آن می توان به کلاس بالاتر از بهشت رفت.عشق، خداشناسی عمومی ست.عشق، مذهب مردمی ست.عشق، قوی ترین استدلال وجود خداست.عشق، رصدخانه ماوراء طبیعت است.عشق، قند متافیزیکی ست که در دل آدم آب می شود.عشق، نپال هیپی های از جان گذشته است.عشق، ماری جوانایی ست که در گل آدم ریخته اند.عشق، آمپول ب کمپلکس معرفت است.عشق، فشار خون طبیعی جانداران است.عشق، قانون بقاء نر و ماده است.عشق، یک عمل جراحی حیرت انگیز است که خداوند روی قلب آدمی انجام داده است.عشق، آسانسور حیات بشرست؛ وای به حال کسی که توی آسانسور گیر افتاده باشد.عشق، نردبانیست که ما را از خود بالا می کشد.عشق، خروج اضطراری انسان از کریدور عادتست.عشق، اتوبانیست که تا به ابدیت می رود.عشق، جناح رادیکال عرفانست.عاشقان پیوسته به دنبال یک تحول بنیادی در استراکچر هستند.عشق، کاریست که تنها از سینه سوخته های محبت و دود چراغ خورده های معرفت برمی آید.عشق، در تاریخ انسان، حلبچه ایست که روزنامه نگاران، روزمرگی آن را به سکوت برگزار می کنند.عشق، تنگه هرمز زیستن اسیت؛ تنگه ای که قایقهای میانه رو را به قایقهای تندرو تبدیل می کند.عشق، یک بسیجی تنها در میدان مین است.عشق، اجاره بهای انسان در طبیعت است که هیچ عاشقی موفق به پرداخت کامل آن نمی شود.عشق، مساعده خدا به انسان، پیش از سر برج قسط است.عشق، نخ و سوزنی است که همه شاعران جهان را به هم پیوند می دهد.عشق، دفترچه بسیج خلقت است که بدون آن زندگی هیچ ذره ای نخواهد چرخید.عشق، جنگ جهانی اول و آخر تاریخ است.عشق، عزرائیل زیباییست که رسید جسم را می گیرد و قبض روح را امضا می کند.عشق، ملاقات عمومی موجودات با جبرائیل است.هر کس می خواهد عشق را تماشا کند به خود بنگرد.عشق، من و توئیم به اضافه یک پاییز قدم زنان.عشق، دهکده اجدادی ماست که در آن گوسفندان را داغ می کنند تا قاطی گله های شیطان نشوند.عشق، رد شدن مسیح از روبروی آبادی ماست.عشق، چند قدم بالاتر از مریم مجدلیه است.ما باید زمستانها را از عشق ذخیره استفاده کنیم.در روستاهای ما رسم بر این است که عشق را بر روی ایوانها پهن کنند برای شبهای یلدای جدایی.عشق، چاردیوار اختیاری نیست.عشق، یک چاردیواری جبریست: ما آزادیم خود را بر عشق بیاویزیم یا خود را به عشق پرتاب کنیم....شهادت انواع گوناگون دارد.گاهی شهیدان خط دوست حتی یک خال هم بر نمی دارند.گاه شهادت یعنی به شهادت نرسیدن.گاه شهادت یک نوع زندگانی فجیع است.من الان شهیدانی را می شناسم که صبح تا شب دنبال یک لیوان خنجر می دوند و هرگز به فیض نور نمی رسند.من شهیدانی را می شناسم که شمشیرها از گردنهای افراخته آنان می گریزند.شهیدانی را می شناسم که به دنبال یک گلوله احتمالی تمام کربلای پنج را زیر و رو کردند. من شهیدانی را می شناسم که طناب دار از دیدار آنان می لرزد.مردانی که مرگ برای آنان تا کمر خم می شود.من شهیدانی را می شناسم که هشتاد سال در خون خود غلتیدند و هلال احمر شهادت، شربتی را به گلوی شوقشان نریخت.من شهیدانی را می شناسم که روزی صد بار به شمشیرها تنه می زنند. بلکه جنگ مشیت، مغلوب شود و کسی قناری قلبشان را از قفسه سینه برباید.مردانی بر این خاک می روند که مرگ حیفش می آید یکباره ماهی جان آنان را از حوض تن، بگیرد.جانهایی در این تن ساکنند که مرگ دوست دارد آنان را توی تنگ بلوری بیندازد و به همه نشان بدهد.نبض انسان در دست مرگست.اولیای خدا برای نوبت مرگ خود پارتی بازی می کنند.«موتوا قبل أن تموتوا» یعنی اینکه مرگ خود را با پارتی بازی ریاضت، جلو بیندازید.شهادت یعنی مرگ پارتی بازی شده.اگر به منشی مرگ چشمک نزنی، اگر برای کلفت حقیقت، پشت ابروی معرفت نازک نکنی، اگر نوبت قلبت را به دلهای سوخته تعارف نکنی، اگر به پرستاران سیاهپوش عشق لبخند نزنی، تاریخ مرگت را جلو نمی اندازند.شهادت، کارت ورود میهمانان اختصاصی به تالار وحدت وجودست... منبع: رجانیوز

برچسب‌ها

تاریخ آخرین تغییر
پنجشنبه, اردیبهشت 2, 1400 - 20:59
کد خبر: 6738

https://tavoosebehesht.ir/node/6738

افزودن دیدگاه جدید