شعر: چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود

<p>شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست/ بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟/ قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی است/ که با نوشتن نامت شود معطر دست؟                   شراره می‌کشدم آتش از قلم در دستبگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟ قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی استکه با نوشتن نامت شود معطر دست؟ حدیث حسن تو را نور می برد بر دوششکوه نام تو را حور می‌برد بر دست چنین به آب زدن، امتحان غیرت بودو گرنه بود شما را به آب کوثر دست چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟
متن خبر

شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست/ بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟/ قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی است/ که با نوشتن نامت شود معطر دست؟                   شراره می‌کشدم آتش از قلم در دستبگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟ قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی استکه با نوشتن نامت شود معطر دست؟ حدیث حسن تو را نور می برد بر دوششکوه نام تو را حور می‌برد بر دست چنین به آب زدن، امتحان غیرت بودو گرنه بود شما را به آب کوثر دست چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟ برای آن‌که بیفتد به کار یار، گرهطناب شد فلک و دشت شد سراسر دست چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بستشد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست بریده باد دو دستی که با امید امانبه روز واقعه بردارد از برادر دست فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیرچنین معامله‌ای داده است کم‌تر دست صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیستنزیبد آخر بر قامت صنوبر دست چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتادبه حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشکبه اتفاق به دندان گرفت لشکر دست هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلالاگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟ مگر نیامدنِ دست از خجالت بودکه تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زدشنیده بود: شود بال، روز محشر، دست حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفتوزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟ به همدلی، همه کس دست می‌دهد اولفدای همت مردی که داد آخر دست در آن سموم خزان آن‌قدر عجیب نبودکه از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشه‌ی چشمجواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست نه احتمال صبوری دهد پیاپی پاینه افتخار زیارت دهد مکرر دست به حکم شاه دل ای خواجه، خشت جان بگذارز پیک یار چه سرباز می‌زنی هر دست؟ به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد بازحریف عشق چنین می‌دهد به دلبر دست منبع: مشرق  

برچسب‌ها

تاریخ آخرین تغییر
پنجشنبه, اردیبهشت 2, 1400 - 21:04
کد خبر: 6848

https://tavoosebehesht.ir/node/6848

افزودن دیدگاه جدید