نظام اخلاق اسلامی(1)

<p>انسان با تمام رشد و توسعه اى كه در زمينه هاى گوناگون علوم و تكنولوژى و صنعت داشته از درمان انحرافات اخلاقى و تربيتى عاجز مانده و اين بحران و گرفتارى ناشى از نبود نظام صحيح اخلاقى و آن هم زاتيده فقدان شناخت صحيح نسبت به خدا ، انسان ، جهان است . اسلام با جامعه نگرى خود بر تمام ابعاد مادى و معنوى انسان توجه كرده و از شكوفايى همه قواى او سخن گفته و او را از افراط و تفريط در ارضاى شيارهاى طبيعى برحذر داشته است تا به رشد متناسب سوق دهد .
متن خبر

انسان با تمام رشد و توسعه اى كه در زمينه هاى گوناگون علوم و تكنولوژى و صنعت داشته از درمان انحرافات اخلاقى و تربيتى عاجز مانده و اين بحران و گرفتارى ناشى از نبود نظام صحيح اخلاقى و آن هم زاتيده فقدان شناخت صحيح نسبت به خدا ، انسان ، جهان است . اسلام با جامعه نگرى خود بر تمام ابعاد مادى و معنوى انسان توجه كرده و از شكوفايى همه قواى او سخن گفته و او را از افراط و تفريط در ارضاى شيارهاى طبيعى برحذر داشته است تا به رشد متناسب سوق دهد .             اهميت اخلاق از نظر اسلام:انسان با تمام رشد و توسعه اى كه در زمينه هاى گوناگون علوم و تكنولوژى و صنعت داشته از درمان انحرافات اخلاقى و تربيتى عاجز مانده و اين بحران و گرفتارى ناشى از نبود نظام صحيح اخلاقى و آن هم زاتيده فقدان شناخت صحيح نسبت به خدا ، انسان ، جهان است . مبانى نظام هاى اخلاقى و تربيتى با اتكاء به فلسفه هاى گوناگون اجتماعى در غرب و شرق عالم و بى توجهى به منابع غيبى هم چون قرآن به سستى و انحطاط كشيده شده . اسلام با جامعه نگرى خود بر تمام ابعاد مادى و معنوى انسان توجه كرده و از شكوفايى همه قواى او سخن گفته و او را از افراط و تفريط در ارضاى شيارهاى طبيعى برحذر داشته است تا به رشد متناسب سوق دهد .مشكل عمده مكاتب غربى با روانشناسى آن است كه انسان را از زاويه هاى رفتارها و واكنش هاى انعكاسى و نيازهاى مادى مطالعه مى كنند . در حالى كه منشأ رفتار و اعمال انسان واكنش هاى درونى است كه از حوزه تتجربه بيرون است .اسلام به اخلاق بسيار اهميت داده تا جايى كه پيامبر اسلام هدف مبعوث شدنش را اتمام مكارم اخلاق دانست «انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» .[1]دليل ديگر ضرورت كاوشگرى در كشف نظام اخلاقى اسلام ، ضعف و ناتوانى عقل در شناخت كامل و صحيح انسان است ، گرچه بشر با عقل خويش در شناخت زواياى فراوانى از جهان و انسان توانمند است و روزبه روز در رشد است ولى خطاپذيرى انديشه هاى علمى و عقلى و بطلان بسيارى از دستاوردهاى پيشين علوم تجربى از طرفى واقعيت شناخت انسان و كمال او در تمام اعصار از طرف ديگر لزوم تحقيق در اين باب را بر همگان آشكار مى كند .ديگر اين كه حيات انسان داراى دو مرحله است : دنيوى و اخروى و اعمال دنيا و شيوه هاى اخلاقى در دنيا بر رشد و انحطاط حيات اخروى تأثير دارد .ضرورت ديگر نگرش هاى مختلف در باب انسان به عنوان مهم ترين مبناى نظام هاى اخلاقى است . زيرا تفاوت نظام اخلاقى اسلام با ساير مكاتب همچون اگزيستانسياليسم ، رفتارگرايان (اصالت عملى) و روان كاوى فرويد در نگرش آن ها به انسان است و همين سبب تفاوت اين مكاتب در اصول و روش ها مى باشد .[2]1 . تعريف نظام اخلاقى :مجموعه اى از مباحث ، گزاره ها و انديشه هاى منظم و سازمان يافته اى درباره اخلاق كه با نوعى همبستگى محصول خاص اخلاقى را به امرغان مى آورد . پس نظام هاى اخلاقى از عناصرى چون مبانى ، اصول ، اهداف و روش هاى اخلاقى تشكيل مى شوند و نظام اخلاقى اسلام عبارت است از : 1 . مجموعه اى از اصول و اهداف و فعاليت هاى اخلاقى ناشى از مبانى فكرى خاص درباره انسان و جهان ، كه با روش اسلامى است .و منظور از مبانى : مجموعه اى از گزاره هاى بنيادى مقدمى هستى شناسى ، انسان شناسى ، جهان شناسى ، كه از ضمير انسان در رابطه او با خدا حرف مى زند .[3]2 . معناى لغوى و اصطلاحى اخلاق :الف : معناى لغوىاخلاق جمع خُلْق و خُلُق است كه اين دو به معناى خوى و عادت و سجيه مى باشد .[4]و در مقائيس اللغه آمده : ماده خا و لام و قاف (خلق) به دو معناى اصلى آمده : الف : تقدير الشيى : به معناى اندازه و قرار دادن اشياى . ب : ملاسة الشيى به معناى نرم بودن اشياى .و سپس گويد : «و من ذالك الخلق و هى السجيه لان صاحبه قد قدر عليه» .[5]معنا : از همين ماده است خلق كه همان سرشت است چون صاحب سرشت به اين اندازه و خصوصيت قرار داده شده است .و راغب اصفهانى گويد : واژه خَلْق و خُلْق هم ريشه اند با اين تفاوت كه خُلق به معناى نيروهائى است كه با ديده بصيرت ديده مى شوند ولى خلق به معناى هيئت ها و شكل ها و صورت هائى است كه با چشم ظاهر ديده مى شود .[6]پس خلاصه معناى لغوى اين شد كه : جميع خلق هاى پسنديده و ناپسند يا به مجموعه فضائل و رذائل كه در انسان صورت ملكه در آمده اخلاق گويند .ب : معناى اصطلاحىو در اصطلاح در معانى مختلف به كار مى رود :1 . صفت نفسانى پايدار كه گاهى همان معناى لغوى است و حتى در نفس او فضائل ملكه شود .2 . صفت ناپايدار و زودگذر : گاهى منظور آن است كه آن صفت متناسب با فضائل است يا رذائل . ولو اينكه برخاسته از صفت نفسانى پايدار نباشد مثلا اگر كسى يك بار پولى به فقير داد كار او اخلاقى است ولو اينكه پايدار نباشد .3 . صرفا حالات يا ملكات خوب و پسنديده اخلاق باشد مثلا مى گوئيم دروغ گفتن ضد اخلاق است كه در اينجا فرق بين حال و ملكه نيست .نكته اينكه اگر كسى سئوال كند كه اخلاق به معناى ملكات است بايد در علم اخلاق فقط از ملكات پسنديده و ناپسند بحث شود نه از حالات . و حال آنكه در كتب اخلاقى از حالات نيز بحث شده .جواب اينكه : ملكات نيز در ابتدا به صورت حال پيدا مى شوند و بعدا به صورت ملكه در مى آيند .[7]3 . تعاريف اخلاق به نظر علماى اسلامى :علماى اخلاق نيز قريب به همين مضامين اخلاق را تعريف نموده اند .مِسْكَوَيْه گويد : «الخُلق حالٌ لِلنفَسِ داعِيَةٌ لَها اِلى اَفْعالِها مِنْ غَيرِ فِكر وَلا رَوِيَة» .[8]خلق حال است براى جان انسان كه او را بدون فكر و تامل بسوى كارهائى برمى انگيزد مسكويه آن چه را حال مى داند دو قسم داند : 1 . حال طبيعى كه در سرشت هر انسانى است . 2 . حالى داند كه بر اثر تمرين بصورت عادت در انسان است .و محقق طوسى گويد : خلق ملكه اى است كه نفس را مقتضى سهولت صدور فعل از او بدون احتياج به فكر و رويتى مى كند .خواجه طوسى خلق را ملكه نفس تعبير مى كند به خلاف مسكويه كه آن را حال نفس مى داند و علت مخالفت خود را با مسكويه اينطور بيان مى كند : از كيفيات نفسانى آن چه سريع الزوال بود آن را حال خوانند و آن چه بطيى الزوال بود آن را ملكه گويند .[9]و به نظر مرحوم نراقى گويد : علم اخلاق دانش صفات مهلكه و منجيه و چگونگى موصوف شدن و متخلق شدن به صفات نجات بخش و رها شدن از صفات مهلكه مى باشد .[10]با توجه به اين تعاريف تعريف مرحوم نراقى جامع تر است چون صفات و ملكات خوب جزئى از علم اخلاق شمرده شده به خلاف تعريف ديگر كه فقط دانستن بود و از جمله آنكه اوصاف نفسانى يا همان ملكات را به اعتبار نوع تاثيرشان در سعادت انسان مورد ارزشگذارى مثبت يا منفى قرار داده لذا برخى را به خاطر كاركرد مثبتشان نجات دهنده و برخى ديگر را در مقابل اين دسته قرار مى دهد .خلاصه اينكه : پس اخلاق جمع خُلْق و خُلْق نيز صفتى درونى يا به تعبير ديگر ملكه اى نفسانى است . كه از طريق ممارست بر انجام فعل خاص ايجاد مى شود و بعد از ايجاد ملكه فعل پس از تامل فاعل در مورد آن صادر مى شود اما پس از ايجاد ملكه منشا صدور فعل خواهد شد لذا فعل بدون نياز به فكر صورت مى گيرد .نكته قابل توجه اينكه در بررسى و شناخت اخلاق به اعمال و رفتار با الا صالة نگاه نمى شود بلكه قبل از ايجاد ملكه افعال جنبه مقدمى دارند . كه با تمسك به آن ها در ايجاد ملكه تلاش مى شود و پس از ايجاد ملكه نيز به آن ها به ديده اخلاقيات نگريسته مى شود و در جهت ايجاد و اثبات وجود ملكه استدلال مى شود .4 . مقايسه تعريف اخلاق در اسلام و غرب :ريشه اختلاف نظر دانشمندان اسلامى و غربى در تعريف اخلاق را در عقيده مسلمانان به اصالت روح و نفس جستجو كرد در مقابل غربى ها كه بيشتر توجه به بعد مادى دارند و آن را اصيل مى دانند لذا عالمان اخلاق اسلامى اخلاق را ملكات و اوصاف نفس مى دانند چنانكه برخى بدانها تصريح نموده اند كه موضوع اخلاق خود نفس انسانى است .و نيز اين تعاريف اخلاق در نظر علماى اسلام محمولاتى چون خوب و بد صواب و خطا در اصل مربوط به ملكات نفسانى است كه فضائل ما را بدان راهنمايى مى كند و به تعبير ديگر اين نوع اخلاق را اخلاق فضيلت نام نهادند .[11]اما در مقابل ديدگاه ماترياليستى غربيان آنان را بر آن داشت كه با توجه به رفتارهاى ظاهرى انسان ها رفتارهاى آرمانى و مطلوب هر كدام از ديدگاه خود را ترسيم نموده و يا ملاك قرار داده آن ها به ارزيابى رفتارهاى عينى بپردازند .فيلسوفان غربى در تعريف اخلاق توجه خود را باالاصالة به رفتار معطوف ساخته اند . مثلا : ژكس از دانشمندان اخلاق غرب ضمن ارائه تعريفى از علم اخلاق اخلاق را رفتارهاى آرمانى دانسته است گويد : علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمى بدان گونه كه بايد باشد .[12]فيلسوف ديگر اتكينسون با تاكيد بر جامعه گرايى خود اخلاق را چنين تعريف مى كند : اخلاق دستگاهى است از عقايد جارى در جامعه درباره منش و رفتار افراد آن درباره اينكه افراد آن جامعه چه رفتار و منشى بايد داشته باشند .[13]يا ويليام كى فرانكنا گويد : اخلاق خواه ابزار جامعه انگاشته شود يا يك نظام شخصى بايد مقابل مصلحت انديشى قرار گيرد در حالى كه مصلحت انديشى فقط كاركرد اصل واقعيت در مرحله خود است و اخلاق عملكرد فراخود است .[14]يا ديگرى گويد : مجموع قوانين رفتار كه انسان به واسطه مراعات آن مى تواند به هدفش برسد .[15]حال بر اين اساس اوصافى چون خوب و بد صواب و خطا مربوط به افعال و اعمال است نه نفس انسانى و به همين خاطر در جستجوى قواعد و اصولى براى عمل هستند اصولى كه بر طبق آن عمل را خوب يا بد تشخيص دهند و آن اصول راهنماى ما خواهد بود كه اين نوع اخلاق مشهور به اخلاق وظيفه يا عمل مى باشد .[16]پس خلاصه اينكه اگرچه اخلاق از نظر فلاسفه غرب عبارت از رفتار است ولى نه رفتارهاى عينى و خارجى بلكه رفتارهاى آرمانى و اعتبارى كه البته در منشا اعتبار اين رفتارها با همه اختلاف دارند .[1]. كنز العمال ، ج 3 ، ص 16 ، ح 52175 .[2]. گستره شريعت ، خسروپناه ، ص 339 .[3]. گستره شريعت ، خسروپناه ، ص 343 .[4]. لغت نامه دهخدا ، ج 1 ، ص 1296 .[5]. معجم مقائيس اللغة ، ج 2 ، ص 213 .[6]. الذريعة الى مكارم الشريعة ، راغب اصفهانى ، ص 70 .[7]. جزوه درسى آموزش فلسفه اخلاق ، غرويان ، ص 13 و 12 .[8]. تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق ، مِسْكَوَيْه ، ص 36 .[9]. اخلاق ناصرى ، خواجه نصير طوسى ، ص 102 و 101 .[10]. جامع السعادات ، نراقى ، ج 1 ، ص 11 .[11]. تعبير اخلاق فضيلت از فلسفه اخلاق ويليام كى فرانكنا ، ص 144 .[12]. فلسفه اخلاق ، ژكس ، ص 10 و 9 .[13]. فلسفه اخلاق ، آر اف اتكينسون ، ص 16 .[14]. فلسفه اخلاق ، ويليام كى فرانكنا ، ص 31 و 30 .[15]. الاخلاق النظرية ، عبدالرحمن بدوى ، ص 10 .[16]. تعبير اخلاق وظيفه از فلسفه اخلاق ويليام كى فرانكنا ، ص 144 .

برچسب‌ها

تاریخ آخرین تغییر
پنجشنبه, اردیبهشت 2, 1400 - 20:02
کد خبر: 6684

https://tavoosebehesht.ir/node/6684

افزودن دیدگاه جدید