قصیده: "خون خدا"
شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند/ تو را در آن شب تاریک، «مصباح الهدی» دیدم/ تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی/ تو را شکل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم قصیده خون خدا از سروده های علی رضا غزوه که در وبلاگ عشق علیه السلام منتشر شده را در ادامه می خوانید: نمیدانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدمبه هر جایی که رو کردم فقط روی تو را دیدم تو را در مثنوی، در نی، تو را درهای و هو، در هیتو را در بند بند نالههای بی صدا دیدم تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودیتو را شکل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم دوباره لیله القدر آمد و شوریدگیهایمتب شعر و غزل گل کرد و شور نینوا دیدم شب موییدن شب آمد و موییدن شاعرشکستم در خودم از بس که باران بلا دیدم صدایت کردم و آیینهها تابید در چشممنگاهم را به دالان بهشتی تازه وا دیدم نگاهم کردی و باران یکریز غزل آمدنگاهت کردم و رنگین کمانی از خدا دیدم تو را در شمعها، قندیلها، در عود، در اسپنددلم را پرزنان در حلقه پروانهها دیدم تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشوراتو را در واژههای سبز رنگ ربنا دیدم تو را در آبشار وحی جبرائیل و میکائیلتو را یک ظهر زخمی در زمین کربلا دیدم تو را دیدم که میچرخید گردت خانه ی کعبهخدا را در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم شبیه سایه تو کعبه دنبالت به راه افتادتو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتندتو را در آن شب تاریک، «مصباح الهدی» دیدم در اوج کبر و در اوج ریای شام ـ ای کعبه ـتو را هم شانه و هم شان کوی کبریا دیدم دمی که اسبها بر پیکر تو تاخت آوردندتو را ای بیکفن، در کسوت آل عبا دیدم دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریه ی زهرا(س)تو را محکم ترین تفسیر راز «انما» دیدم هجوم نیزهها بود و قنوت مهربان توتو را در موج موج ربنا در «آتنا» دیدم تو را دیدم که داری دست در دستان ابراهیمتو را با داغ حیدر، کوچه کوچه، پا به پا دیدم تو را هر روز با اندوه ابراهیم، همسایهتو را با حلق اسماعیل، هر شب همصدا دیدم همان شب که سرت بر نیزهها قرآن تلاوت کردتو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفی(ص) دیدم تنور خولی و تنهایی خورشید در غربتتو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماندو من از کربلا تا شام را غار حرا دیدم به یحیی و سیاوش جلوه میبخشد گل خونتتو را ای صبح صادق با امام مجتبی (ع) دیدم تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانهتو را بیتاب در بیتابی طشت طلا دیدم شکستم در قصیده، در غزل،ای جان شور و شعرتو را وقتی که در فریاد «ادرک یا اخا» دیدم تمام راه را بر نیزهها با پای سر رفتیبه غیرت پا به پای زینب کبری(س) تو را دیدم دل و دست از پلیدیهای این دنیا شبی شستمکه خونت را حنای دست مشتی بی حیا دیدم چنان فواره زد خون تو تا منظومه ی شمسیکه از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق توولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم یافتتو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم
https://tavoosebehesht.ir/node/7763
افزودن دیدگاه جدید