یادداشت به مناسبت هفته وحدت
وقتی رفتم دانشگاه دوستای مختلفی از جاهای مختلف ایران پیدا کردم، یکی ترک، یکی کرد، یکی لر و... خیلی قومیتای دیگه، دوستایی که وقتی باهاشون نشست و برخاست میکنی تازه میفهمی هرچی جوک براشون ساخته شده و تو شنیدی چقدر بیراه بوده
وقتی رفتم دانشگاه دوستای مختلفی از جاهای مختلف ایران پیدا کردم، یکی ترک، یکی کرد، یکی لر و... خیلی قومیتای دیگه، دوستایی که وقتی باهاشون نشست و برخاست میکنی تازه میفهمی هرچی جوک براشون ساخته شده و تو شنیدی چقدر بیراه بوده
وقتی رفتم دانشگاه دوستای مختلفی از جاهای مختلف ایران پیدا کردم، یکی ترک، یکی کرد، یکی لر و... خیلی قومیتای دیگه، دوستایی که وقتی باهاشون نشست و برخاست میکنی تازه میفهمی هرچی جوک براشون ساخته شده و تو شنیدی چقدر بیراه بوده، و اصلا با دوستای تو هیچ سنخیتی نداره،. همشون مثل خودت هستن حتی بهتر و سادهتر و زلالتر. دوستی دارم که کُرده، خیلی هم ساده و پاکه...جمعه قبل سرش رو از رو گوشیش بلند کرد و گفت:" بچه ها تو یه گروه از همشهریام پیام اومده که عیدتون مبارک!! عیده چیه؟!!" فک کردم و گفتم: بنظرم تولد پیامبر(ص)، گفت ولی فک نکنم... گفتم: چرا، آخر هفته هم تولد پیامبره(ص)، این تولدشون به روایت اهل سنته و اون تولدشون به روایت ما شیعههاس دیگه.... گفت: من سنیم ولی نمیدونستم....یه لحظه ساکت موندم...من نمیدونستم اون سنیه...مگه میشه؟!! اون هیچوقت شبیه تمام چیزایی که در مورد اهل سنت شنیده بودم نبود...یکی بود مثل ما...خونگرم و مهربون...باهاش صمیمیتر شدم... روناک اهل سرپل ذهابه....همون شهری که ماه پیش زلزله اومد... تو همین زلزله دوستای شیعهام سنگ تموم گذاشتن و حتی براشون کانتینر فرستادن و وسایل زندگی.... برای هیچکدوم از ما مهم نیست که روناک سنیه....برای اون هم مهم نیست که ما شیعه هستیم...مهم اینه که ما مسلمونیم و خدا و پیامبر و کتابمون یکیه... و قطعا روناک و روناکها، کینهای از اهل بیت پیامبر (ص) تو قلبشون ندارن و این داستانهای ساختگی از شیعه و سنی ساخته کسانیه که از آب گل آلود این اختلاف ماهیان خوبی به چنگ می آورند... --یاد داستانی از شهید مطهری افتادم: همكاری صادقانهی هشام بن الحكم و عبد اللّه بن یزید اباضی ضرب المثل دو شریک خوب و امین شده بودند. ایندو به شراكت یكدیگر یك مغازه ی خرازی داشتند. تا زنده بودند میان آنها اختلاف و مشاجره ای رخ نداد. موضوع عجیب این بود كه این دو نفر از لحاظ عقیدهی مذهبی در دو قطب كاملا مخالف قرار داشتند، هشام از علما سرشناس شیعه و از یاران خاص امام جعفر صادق (ع) بود، ولی عبد اللّه از علمای اهل سنت بود. آنجا كه پای دفاع از عقیده و مذهب بود، این دو نفر در دو جبههی كاملا مخالف قرار داشتند، ولی آنها توانسته بودند تعصب مذهبی را در سایر شئون زندگی دخالت ندهند. بسیار اتفاق میافتاد كه شیعیان و شاگردان هشام به همان مغازه میآمدند و هشام اصول و مسائل تشیع را به آنها میآموخت و نیز اباضیه میآمدند و در جلو چشم هشام تعلیمات مذهبی خودشان را كه غالبا علیه مذهب تشیع بود فرا میگرفتند و هشام ناراحتی نشان نمی داد. روزی عبداللّه به هشام گفت: «من و تو با یكدیگر دوست صمیمی و همكاریم. من میل دارم كه مرا به دامادی خود بپذیری» . هشام در جواب عبداللّه فقط یك جمله گفت: «فاطمه مؤمنه است » . عبداللّه سكوت كرد و دیگر سخنی از این موضوع به میان نیاورد. این حادثه نیز نتوانست در دوستی آنها خللی ایجاد كند. _ ✍️ فاطمه بیخوابی آرانی/ انتهای پیام
https://tavoosebehesht.ir/node/5604
افزودن دیدگاه جدید