تقوا هرچه بیشتر باشد علم هم بیشتر می شود
آیت الله قرهی در تفسیر آیات 32 تا 34 سوره بقره گفت: مقام تقوا خودش علم میآورد و هر چه تقوایت بیشتر شد، علمت هم مدام بیشتر می شود.
آیت الله قرهی در تفسیر آیات 32 تا 34 سوره بقره گفت: مقام تقوا خودش علم میآورد و هر چه تقوایت بیشتر شد، علمت هم مدام بیشتر می شود.
طاووس بهشت: «وَ إِذْ قالَ رَبكَ لِلْمَلائِكَةِ إِني جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدماءَ وَ نَحْنُ نُسَبحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدسُ لَكَ قالَ إِني أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون وَ عَلمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلها ثُم عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلا ما عَلمْتَنا إِنكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيم» [1] جلوهنمایی فجور انسان برای ملائکه! در جلسه گذشته بیان کردیم: پروردگار عالم، خلیفه اللهی را در انسان، به عنوان اعلای خلقت، تبیین فرمودند. اما ملائکه الهی هم، از جنس طهارت مطلق هستند و آن که در مقام طهارت قرار گرفت، طبیعی است به علم (در حد علم بما هو علم، نه در حد دانش ظاهری)، آن هم از ناحیه خدا میرسد. به فضل الهی روایات علم را بیان میکنیم که علم در ابتدا، اسرار الحِکم است و بعد از حکمت، در حقیقت، اسرار البطون مِن الحکم است. لذا هر کس در مقام طهارت قرار گرفت، صددرصد به مرحله نخست این علم میرسد. حال، وقتی ممزوج فجور و تقوا از ناحیه خدا درون انسان قرار گرفت «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» [2]؛ خصوصیت فجور برای ملائکه الهی - که به عنوان جنس طاهر هستند و این خصوصیت دوم را ندارند - جلوه کرد و بزرگنمایی یافت. چون معمولش این است: آن کسی که صفاتی را ندارد، وقتی آن صفات را در دیگری میبیند، در نظرش، بزرگ جلوه میکند - در این نکات و جورچینی که تبیین میکنم، تأمل کنید. مثلاً انسانهایی که به صفت تقوا مزین نیستند و مراتب تقوا را طی نکردند؛ وقتی حالات متقین را میبینند، چون جنس خودشان، جنس فجور و یا جنس بین فجور و تقوا (به تعبیر قران کریم و مجید الهی، «مُذَبْذَبين»[3]) است؛ متعجب میشوند. در حالی که متقین وقتی همدیگر را میبینند، نه تنها تعجبی نمیکنند، بلکه از این باب که جنس خودشان را پیدا کردند، در فرح هستند؛ مانند همان تعبیر عامیانه که بیان میشود: کبوتر با کبوتر، باز باز؛ کند همجنس با همجنس پرواز. لذا وقتی متقین عالم همدیگر را میبینند، حال فرح و شادمانی دارند، اما حال تعجب ندارند. اگر هم درجات تقوای آنها متفاوت باشد، حال سبقه دارند. اصلاً مسابقه هم از همین سبقه است؛ یعنی حال آن کسی را که در تقوا، برتر است، میبینند؛ خودشان هم میخواهند بر آن سبقه، ورود پیدا کنند. اما باید توجه داشت که متقین، حال غبطه هم ندارند؛ چه برسد به حال حسادت! حال حسادت و حال غبطه را قبلاً به نوعی تبیین کردیم، گرچه خودش یک بحث مفصل است که حال حسود چیست؟ یا حال آن که مغبوط است و غبطه حالیه دارد، چیست و ... . لذا حال متقین در برخورد با هم، حال تعجب نیست، بلکه حال فرح است. حتی متقین عالم وقتی در مقام تقوا رشد کردند، پلهها و درجات تقوا را طی کردند، حال تقوای آنها به درجه تالیتلو معصوم و حال عصمت رسید و مِن الاتقیاء شدند، نه مِن المتقین «إِن أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُم» [4]؛ طبیعی است آنها هم از این انسانی که در فجور غوطهور است، متعجب هستند. مثلاً - در مثال مناقشه نیست - امروز اگر ببینیم کسی، وجهی را که مقدار آن قابل تأمل است، مثلاً میلیونها تومان پول، پیدا کرده و به صاحبش میدهد؛ متعجب میشویم، در بوق و کرنا میکنیم که کار خیلی خوبی است. او را تشویق میکنیم تا دیگران هم به این کار، ترغیب شوند. حتی با او مصاحبه میکنند و سیما نشان میدهد و در رسانهها بیان میشود که فلانی پول زیادی را پیدا کرده و به صاحب اصلی آن داده است! اما در زمان نبی مکرم(ص) اگر کسی نعوذبالله پولی را برمیداشت، تعجب میکردند؛ یعنی مثل الآن نبود که از برگرداندن پول به صاحبش تعجب میکنند؛ بلکه این را یک وظیفه میدانستند و میگفتند: مگر میشود کسی، جنسی را که متعلق به خودش نیست، بردارد؟! طبیعی است که یا برنمیدارد و یا اگر برداشت، دنبال صاحبش میگردد و به صاحبش میدهد. اتفاقاً خیلی از این موارد تبیین شده که مثلاً گاهی جنسی در بازاری میماند. این هم که بیان میشود: امام بر مجهول المالک، حاکمیت دارد، همین است. چون گاهی جنس نزدیک به فساد بود و مالکش پیدا نمیشد و دیگر به عنوان مجهول المالک بود. در اینجاست که امام، به عنوان حاکم شرع، این را در دست میگیرد و مدتی برای آن قرار میدهد و بعد از آن، بیان میفرماید که کجا خرج شود تا فسادی در آن به وجود نیاید. حتی اگر یک موقعی صاحبش پیدا شد و نشانههای آن را داد و دیدند درست است، عوضش را به او میدهند. اما مثلاً امروزه تعجب میکنند که کسی وجه یا جنسی را بدون اینکه دخل و تصرفی در آن داشته باشد، به صاحبش برگردانده است. لذا اگر کسی چنین کاری انجام دهد، میگویند: بارکالله! آفرین! چه آدم خوبی است! واقعاً انسان است! چنین کسانی کم پیدا میشوند و ... . ولی حال متقین عالم، این نیست. بلکه حال آنها، به گونهای است که اگر کسی، غیر از این عمل کند، متعجب میشوند! حالا چون ملائکه الهی هم، خودشان در مقام طهارت مطلق بودند؛ این فجور برای آنها جلوه کرد. وقتی هم صفتی در طرف مقابل جلوه کند، آنرا به عنوان اصل آن طرف مقابل می بینند.به ما همین را بیان کردند که مثلاً اگر کسی را دیدید که ظاهرش، ظاهر مؤمنین است و تا حالا خلافش ثابت نشده؛ ظاهرش، دلالت بر باطنش است، «الظاهر یدل علی الباطن». مثلاً انسانی، مؤمن و مسجدی است که محاسن دارد، درست است که امکان دارد کسی نعوذبالله، در مقام نفاق، این چهره را داشته باشد، اما تا ثابت نشده، این ظاهر، دلالت بر همان باطنش است. لذا ما می خواهیم جواب بدهیم که چطور شد ملائکه الهی فهمیدند که انسان خون می ریزد و فساد می کند « مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدماءَ»؟ این مطالب را از کجا دیدند؟ معلوم است چون آنها در طهارت مطلقند، طهارت، برایشان خیلی مهم نیست؛ یعنی تقوای انسان برایشان خیلی جلوه نکرد و آنچه برای آنها جلوه کرد، این بود که ذوالجلال و الاکرام، فجور را در انسان قرار داده است «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» و در فجور هم خون ریزی و فساد است، در حالی که خودشان در طهارت مطلق هستند و میگویند: «نَحْنُ نُسَبحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدسُ لَكَ» ما که اصلاً در وادی فسق و فجور، فساد و خونریزی نیستیم، ما فقط تسبیح و تقدیس تو را می کنیم. پروردگار عالم هم بیان فرمود: «إِني أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»، من چیزی می دانم که شما نمی دانید. معلوم می شود، این نوع نگاه، بالاخره یک نوع علم اولیه را - گرچه علم حقیقی نیست - می آورد و در ما هم می تواند اینطور باشد. حضرت حجت(روحی له الفداء)، فتوای کدام مرجع را اصلاح نمودند؟ حالا روایتی را بیان می کنم که مؤید مطالب فوق است؛ چون طبیعی است مطالب باید بر حسب فرمایشات بزرگان و اعاظم باشد و همانطور که می دانید فرمایشات بزرگان و اعاظم ما هم ریشه در خود آیات و روایات الهی دارد. لذا اینطور نیست که اعاظم و بزرگان، عرفای عظیمالشأن، اولیاء خدا و خصیصین حضرت حق، کلامی را بیان کنند که کلام خودشان باشد. قبل از بیان روایت، نکتهای را بیان کنم که خیلی عالی است و شاید درک آن برای ما خیلی سخت باشد. سید مرتضی، آن آیت عظمی برادر سید رضی که ایشان هم از آیات عظام و بزرگان ما بودند و هر دوی آن سیدین نیرین، شاگردان حضرت شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیزبودند راجع به وجود مقدس استاد عظیمالشأنشان، حضرت شیخنا الاعظم میفرمایند: همه وجود ایشان، از نوک پا تا فرق سر، به عنوان تقوا بود و اصلاً او تقوا بود، «مِن رجله إلی رأسه، فهو التقوی». یعنی شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز، تقوای مجسم بودند. حالا معلوم است چنین کسی که این حال را دارند، همه مسائل در ید قدرت ایشان است و براساس همین است که علمها هم تفهیم می شود و مطالب را می فهمند و همینطور از خودشان چیزی نمی گویند و هر چه که بیان می کنند، مِن ناحیة الحجه(روحی له الفداء) است. کما این که در مورد اولین فتوایی که حضرت شیخنا الاعظم، اول مرجع دین، دادند، بیان میشود: زن بارداری از دنیا رفته بود، محضر شیخنا الاعظم آمدند و عرضه داشتند: این بانو، باردار بوده و از دنیا رفته است، آیا باید شکم زن را شکافت و طفل را بیرون آورد و یا به همان حالت او را دفن کنیم؟ فرمودند: او را به همین حالت دفن کنید. آن مرد برگشت، ولی متوجه شد، سواری از پشت سر میتازد و میآید، وقتی نزدیک او رسید، گفت: ای مرد! شیخ میگوید: شکم آن زن را بشکافید و طفل را بیرون بیاورید، بعد او را دفن کنید؛ این، اهانت به میت نیست. مرد روستایی همان کار را کرد و پس از مدتی، ماجرای آن سوار را برای شیخ نقل کردند. شیخ فرمودند: من کسی را نفرستاده بودم. معلوم است آن شخص، نماینده حضرت صاحب(روحی له الفداء) بودهاند، حالا که ما در احکام شرعی اشتباه میکنیم، همان بهتر که دیگر فتوا ندهیم. لذا در خانه خود را بست و بیرون نیامد. اما از ناحیه مقدسه حضرت صاحب(روحی له الفداء) توقیعی برای شیخ صادر شد که بر شماست فتوا دادن و بر ماست که نگذاریم شما در خطا واقع شوید. لذا به قول بعضی از اعاظم و بزرگان، کتاب المقنعه در فقه ایشان یعنی فرمایشات امام و یا به تعبیر دیگر این کتاب دارای تقریر امام (از مبحث قول و فعل و تقریر) میباشد. چون حداقل، این است که حضرت فرموده: ما اگر دیدیم فتوایی اشتباه بود، آن را تصحیح می کنیم. پس معلوم می شود که این کتاب مورد تأیید حضرت است و به نوعی امضاء حضرت (نه امضاء حقیقی) پای فتاوای شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز میباشد، لذا این اعاظم از خودشان چیزی نمی گویند و فرمایشات آنها، یک نوع علم است. تأییدیه خداوند بر علم ملائکه! پروردگار عالم هم به ملائکه فرمود: «إِني أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»؛ یعنی نفرمود: شما اصلاً علم ندارید، بلکه فرمود: «إِني أَعْلَمُ »، من آگاه تر از آن چیزی هستم که شما دارید. یعنی شما از باب آن که در طهارت مطلق هستید، از باب علم، فهمیدید که در انسانها، فجور است و آنها خونریز هستند و فساد می کنند. اما فقط این نیست که شما دیدید؛ چون شما یک چیز ظاهری را دیدید و من آگاهتر از شما هستم، «إِني أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون». لذا پروردگار عالم نمی خواهد بگوید: شما اشتباه می کنید، کما این که اشتباه هم نشده است. در این لباس انسانیت، چقدر خونریزان، هیتلرها، صدام ها، بوش ها و اوباماهایی، بودند و هستند که حتی الآن هم دستور می دهند و خون می ریزند. خودتان میبینید که الآن چگونه در سوریه عزیز، در افغانستان، در عراق و ...، خونریزی می شود و یا اینکه آب را به روی مردم میبندند و یا آن را سمی میکنند و ... . چقدر چنگیزها و مغول هایی بودند که آمدند و آن خونریزیها را راه انداختند و طفل هایی را که از سینه مادر شیر می خوردند، گرفتند و سرشان را به دیوار زدند، طوری که مغز آنها را بیرون ریخت! همه اینها را تاریخ ثبت کرده است. پس می بینید که ملائکه دروغ نگفتند؛ چون فجور را دیده بودند و این حال انسان را فهمیده بودند، لذا پروردگار عالم هم نخواست بگوید که شما اشتباه می کنید. برای همین عنوان «إِني أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»، از طرفی تصدیق کلام خود ملائکه هم هست، اما بالاتر از تصدیق، آن است که میفرماید: علم من نسبت به آنچه که شما نمی دانید، بیشتر است. یعنی تصدیقی توأم با بیان این که شما، آنچه را که من می دانم، نمی دانید. پس ببینید تا اینجا معلوم شد که ملائکه، با علم و قوه دراکه فهمیدند که انسان فساد و خونریزی میکند؛ چون در مقام طهارت بودند. خود طهارت، علم آور است و آنها هم از راه علم متوجه شدند، نه اینکه همینطور حدس و گمان بزنند! کما این که از زمان هبوط همه ما در عالم - که با هبوط ابانا آدم و امنا حوا، هبوط ما هم شد و پروردگار عالم فرمود: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً» [5] همهتان هبوط کنید و ما هم آمدیم - مصداقهایش بروز پیدا کرد. حالا اینجا ملائکه الهی، چون در طهارت مطلق بودند، از روی علم و به درستی فهمیدند انسان - که هم به فجور و هم به تقوا پیچیده شده «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» - فساد میکند و خون میریزد. این مطلب محقق هم شد که به عنوان نمونه، چنگیزها و هیتلرها و صدامها را بیان کردیم. پس اینها علم پیدا کردند، نه این که حدس زدند. منتها چرا این علم را دارند؟ چون طهارت مطلق، علم میآورد، لذا پروردگار عالم وقتی میفرماید: «إِني أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»، این، یک نوع تأیید است که شما علم دارید و آگاهی پیدا کردید. چون پروردگار عالم نفرمود: شما بیخود میکنید، شما کجا علم دارید و چرا میگویید: ما علم داریم؟! اما خود ملائکه هم در آن جایی که پروردگار عالم فرمود: «وَ عَلمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلها ثُم عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين» گفتند: « سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلا ما عَلمْتَنا » ما که علمی نداریم، مگر آن علمی که تو به ما تعلیم دادی، «إِنكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيم». پس اینجا هم به صراحت تبیین میکنند که ما علم داریم و این علم، در طهارت معلوم و موجود است؛ چون ملائکه الهی، طهارت مطلق هستند. اشاره هم کردیم که هر کسی ببیند که طرف مقابل او، چیزی را که ضدش است، دارد، تعجب میکند. لذا متقین عالم، همدیگر را که میبینند، تعجب نمیکنند؛ بلکه فرح دارند و اگر میبینند درجات تقوای یکی بیشتر است، اینها هم میخواهند به آن درجات برسند، سبقه بگیرند و برای رسیدن به آن درجات، مسابقه دهند. اما تعجب میکنند که مثلاً چطور بعضی بیدین هستند! امروزه مثلاً اگر کسی شیء با ارزش و یا چند میلیون پول و چک و تراول پیدا کرد و به صاحبش برگرداند، میگوییم: چه آدم خوبی است و ...؛ چون از بس فسق و فجور زیاد شده، تعجب، این سمتی است، اما در یک زمانی، مثلاً زمان نبی مکرم اگر نعوذبالله کسی برای خودش برمیداشت، تعجب بود و میگفتند: مگر میشود کسی دزدی کند؟! لذا ملائکه الهی میدانند تقوا هم درون انسان هست، اما چون خودشان طاهرند، خیلی از تقوا تعجب ندارند، اما از فجور متعجبند. برای همین میگویند: «قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدماءَ» و اصلاً هیچ جا راجع به تقوای آدم صحبت نکردند و نگفتند: آدم، طاهر است. بلکه گفتند: او خون میریزد، فساد میکند، اما ما تسبیح و تقدیس تو را میکنیم «وَ نَحْنُ نُسَبحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدسُ لَكَ» و خداوند هم در جوابشان فر مود: «إِني أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون». پس پروردگار عالم، سخن اینها را که از راه علمی و به واسطه طهارتی که دارند، بیان کردند؛ تثبیت کرد و فرمود: شما درست میگویید، اما من یک چیزی را میدانم که شما نمیدانید، یعنی پروردگار عالم، نظریه ملائکه را رد نکرد. از این جهت هم به آن، نظریه میگوییم؛ چون هنوز محقق نشده بود. پروردگار عالم فرمود: «إِني جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»، اما هنوز که اینها نیامده بودند و محقق نشده بود، پس این، هنوز نظریه است. ملائکه هم براساس این که میدانند انسان پیچیده شده در تقوا و فجور است «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» و در فجور، فساد و خونریزی است، این را گفتند. بعضی، این مطلب را به این صورت، تعبیر میکنند که انسانها قبلی و نوعی مثل بشر وجود داشتند و ملائکه با توجه به حالات آنها، میدانستند که انسان، فساد میکند و خونریز است؛ اما این طور نیست. کما این که من روایتی را بیان میکنم که قبل از خلقت انسان، اصلاً چنین موجودی خلق نشده بود و پروردگار عالم هم برای هیچ موجودی، عنوان خلیفه را تبیین نکرده بود. اما پروردگار عالم در اینجا میگوید: میخواهم این را خلیفه کنم. لذا روایات تصریح به این دارد که اصلاً کسی جز انسان، خلیفه نبوده است. لذا خود ملائکه چون در طهارت مطلق هستند، به واسطه علمی که برایشان به وجود میآید، این را میفهمند که در فجور، خونریزی است و این تئوری، محقق و عملیاتی میشود. پروردگار عالم هم، رأی و نظریه آنها را رد و تکذیب نکرد، فقط فرمود: «إِني أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»، یعنی شما علمی به این مطلب پیدا کردید و بعضی چیزها را متوجه شدید، اما آنچه را که من میدانم، شما نمیدانید. رابطه مستقیم تقوا و علم خداوند در آیه بعدی میفرماید: «وَ عَلمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلها». در اینجا دو سؤال مطرح میشود که به فضل الهی راجع به آنها بحث خواهیم کرد: 1. آیا بعد از این که انسان، خلق شد و فجور و تقوا داشت، آیا خود تقوا برای او، علمآور بود یا خیر؟ 2. این «وَ عَلمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلها» چه میخواهد بیان کند و منظور از این اسماء چیست؟ خود تقوا و طهارت، علم میآورد. همانطور که خداوند فرموده: «إِنْ تَتقُوا اللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا» [6] با تقوا، حق و باطل را میفهمید. یکی دیگر هم این است که خداوند فرموده: اگر شما متقی شوید، خداوند علم را میدهد «وَ اتقُوا اللهَ وَ يُعَلمُكُمُ الله» [7]. چون علم از ناحیه خدا است. کما این که ملائکه هم گفتند: « لا عِلْمَ لَنا إِلا ما عَلمْتَنا ». پس اگر خود تقوا هم میتواند این علم را بیاورد و انسان هم که فجور و تقوا دارد، اگر به تقوا تمسک بجوید، علم هم برایش میآید، پس چرا پروردگار عالم میفرماید: «وَ عَلمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلها ثُم عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ »؟ شاید عمده مطلب در همین « كُلها» باشد. در مقام تقوا، هر چه که درجات تقوا بالا رود، علم هم بیشتر میشود. همانطور که بارها بیان کردم، پروردگار عالم نفرموده: «إِن أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ عُلَمائکم»، نفرموده: «إِن أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أُمنائکم» یا «إِن أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أُمرائکم» و ...، بلکه فرموده: «إِن أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُم». معلوم میشود که این « كَرمْنا » در تقوا نهفته شده است «وَ لَقَدْ كَرمْنا بَني آدَم». هر که متقی است، کریم است؛ اما هرکه میخواهد أکرم باشد، باید أتقی باشد. میخواهی أکرم باشی، پس باید درجات تقوا را هم بالا ببری. چون که صد آمد نود هم پیش ماست، وقتی میگوییم: «إِن أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُم» معلوم است به خودی خود، علم هم هست. یعنی اینطور نیست که بگوییم: این که پروردگار عامل گفته: «إِن أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُم»، منظورش، «إِن أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ عُلَمائکم» نبوده و علماء عندالله تبارک و تعالی، أکرم نیستند. بلکه اصلاً اهل تقوا خودشان اهل علمند. «وَ اتقُوا اللهَ وَ يُعَلمُكُمُ الله» [8] اگر تقوا پیشه کنید، خدا به شما علم میدهد، اما هرچه تقوا بیشتر شد، علم هم بیشتر و بیشتر میشود. لذا اگر شما اهل تقوا شدی، امین هم هستی. اگر اهل تقوا شدی، امیر هم هستی، ولی امیر بر قلوبی. در امارتها ظاهری که بالاخره دو روز این مدیر است، دو روز آن مدیر است، دو روز این رئیسجمهور است، دو روز آن رئیسجمهور است و .... بالاخره یک رئیسجمهور، نهایتاً خیلی بخواهد ریاست کند باشد، دو تا چهار سال، رئیسجمهور است، اما کسی که اهل تقوا شد، امیر بر قلبهاست. امیر بر قلبها نیاز ندارد که امارت ظاهری داشته باشد و در آنجا حکومتی کند و ... . پس معلوم میشود که مقام تقوا خودش علم میآورد و هر چه تقوایت بیشتر شد، علمت هم مدام بیشتر می شود. سجده ملائکه به انسان بدون هیچ تأملی! اما این «وَ عَلمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلها ثُم عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ » چیست که وقتی پروردگار عالم فرمود: اگر شما در دعوی خودتان صادقید و راست می گویید، این اسماء را بیان کنید « فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين ».شما مدعی شدید که «نَحْنُ نُسَبحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدسُ لَكَ»، ولی اینها فساد می کنند. حالا میگویید: « سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلا ما عَلمْتَنا إِنكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيم». وقتی هم به آدم دستور داد: «يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ »، و آدم آنها را از اسماء باخبر کرد، فرمود: به درستی که من به غیب آسمانها و زمین آگاهترین هستم، «فَلَما أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِني أَعْلَمُ غَيْبَ السماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُون» [9]. لذا تا به ملائکه هم امر شد که سجده کنید «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» [10] - حالا بیان می کنیم «إذ» چیست - دیگر طبیعی است، محققاً سجده کردند «فَسَجَدُوا»؛ یعنی فهمیدند جای تأملی نیست. چون آنها طاهر هستند و معلوم است که طهارت، نعوذبالله أنانیت نمی آورد که بگوید: حالا من باید تأمل کنم. لذا میفرماید: « فَسَجَدُوا »، به تحقیق سجده کردند. لذا در ابتدا هم که بیان کردند: «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدماءَ»، برای این بود که از روی علم، فجور را دیدند و اعتراض به این معنا که حسادت کنند، نبود؛ بلکه فهمیدند در انسان، فجور است و در فجور هم فساد، و در آخر، خونریزی به وجود میآید.لذا با اینکه هنوز بشر به کره زمین نیامده و این قضایا و مسائل پیش نیامده، ملائکه این را از مقام علم فهمیدند؛ چون در طهارت مطلق بودند و آینده را می دیدند و آیندهنگر بودند که در فجور، این خصوصیات هست. منتها آن جایی که پروردگار عالم می گوید: «إِني أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون» من یک چیزی می دانم که شما نمی دانید؛ یعنی این را متوجه شدید که فساد و خونریزی هست، اما همه چیز را نمی دانید. آنوقت وقتی برای آدم مطالب را بیان کرد، حالا به آنها گفت: اگر راست می گویید، بگویید، گفتند: ما نمی دانیم، « سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلا ما عَلمْتَنا إِنكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيم». اما وقتی پروردگارعالم به آدم گفت: بگو اینها چیست، آدم نشان داد و پروردگارعالم هم گفت: حالا متوجه شدید غیب آسمانها و زمین، دست من است؟ درست است که شما ملائکه هستید و می دانید و الآن در دستگاه من دارید می چرخید، اما شما که همه مطالب مرا نمی دانید. «وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُون» من آنچه را که آشکار و پنهان است، می دانم. حالا وقتی گفت: به آدم سجده کنید، طبیعی است اینها سجده کردند و عناد نورزیدند.این کلیات بحث است، حالا جزء به جزء آن و روایاتی را که راجع به علم و علمی که انسان دارد، بیان شده، اشاره خواهیم کرد. انسان کامل و علم عارف عظیمالشأن، مرد الهی و بزرگوار، ملا محسن فیض کاشانی، کتابی به نام «کلمات المکنونة من علوم اهل الحکمة و المعرفة و اقوالهم» دارند که در این کتاب، نکاتی راجع به علم پروردگار عالم و علم انسان و این که انسان کامل چه مطالبی را دارد، بیان کردند.ایشان میفرمایند: یکی از مطالب انسان کامل، این است که علم در وجود او موجود است. ایشان راجع به «وَ عَلمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلها» مفصل بحث میکنند و اسمش را هم اینطور گذاشتند: «کلمة فیها اشارة أن الانسان الکامل، هو المدبر للعالم بعلمه» - البته این مطالب به طور مفصل بیان می کنیم و در اینجا می خواهیم فهرستش را مطرح کنیم و در آینده به آن ورود پیدا میکنیم - یا باز در جای دیگر، به یک کلمه دیگر اشاره کرده و میفرمایند: «کلمة فیها اشارة إلی أن الانسان الکامل، هو العالم الکبیر». لذا راجع به انسان خیلی از نکات را بیان می کنند. یا مثلاً باز ببینید چه میفرمایند، خیلی جالب است، میفرمایند: «کلمة فیها اشارة إلی أن الانسان الکامل، هو الجامع لانواع»، یا این که باز یک مطلب عالی دیگر بیان می فرمایند، میفرمایند: «کلمة فیها اشارة إلی أن الانسان الکامل، له الاولیة و الآخریة»، یعنی همه چیز در این انسان کامل موجود است. لذا با توجه به مطالب ایشان، معلوم می شود این «وَ عَلمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلها» چیست و خیلی زیبا و عالی آن را تبیین می کنند. اولین نکاتی که در این کلمات مکنونه تبیین می کند، راجع به پروردگار عالم است، به عنوان مثال «کلمة فیها اشارة إلی الصفات و الاسماء و أنها عین الذات». بعد می آید راجع به علم پروردگار عالم میگوید، مثلاً موضوع «کلمة فیها اشارة إلی کیفیة تعلق العلم الأزلی بالأشیاء» را بیان می فرماید. آنوقت راجع به انسان میگوید که انسان هم علم دارد و این علم چیست، یا انسان کامل باید مدبر بر عالم باشد، یا انسان کامل، آن کسی است که در عالم، عالم کبیر هست و ...، تا به اینجا می رسد که انسان کامل این است: «کلمة فیها اشارة الی مأخذ علم الحکمة و شأنه و وجوبه للانسان»، یا «کلمة فیها اشارة إلی کیفیة تحصیل علم الحکمة» که آیا حکمت، تحصیل دارد یا ندارد؟ یا حتی «کلمة بها یجمع بین ما ورد أن العلماء ورثة الانبیاء» را بیان می کند. لذا میفرماید: انسان کامل، علم است و این علم را إنشاءالله به فضل الهی درجلسه آینده بیان کنیم که چیست. این آیات، خیلی عجیب است، از اینجا به بعد ورود پیدا می کنیم به این که اصلاً این «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ» که تبیین می شود چیست و یا این که چه شد که بیان فرمود: «إِني جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» و یا وقتی فرمود: «إِني أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون» شما فقط آن بُعدش را گرفتید، ابعاد دیگر آن چیست؟ یا منظور از « كُلها» در «وَ عَلمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلها ثُم عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ» چیست و ... که إن شاءالله اینها را در باب علم تبیین می کنیم که چیست.البته تمام اینها در باب تعریف روایات است و ما بهخودیخود واقعاً نمی توانیم بفهمیم. این که واقعاً قرآن به ترجمان حقیقی نیاز دارد که ترجمانش معصومین هستند، همین است. در همین کلمات مکنونه ملا محسن فیض کاشانی، روایتی را از حضرت سلمان راجع به امیرالمؤمنین(ع) می آورد که امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: من کیستم، از جمله «أنا تَرْجُمانُ القُرْآن»، «أنا عِلْمَ الْأَولِ وَ الْآخِر» و ... . پروردگارا! ما را با قرآنت آشنا بگردان. ما را اهل عمل به قرآنت قرار بده. خدایا! ما را در دو دنیا با قرآنت محشور بگردان. قرآن ناطق، آن ترجمان حقیقی قرآن، آقاجانمان، به فریادمان برسان. خدایا! تو قادری، ظهور آن قرآن ناطقت، در عمر ناقابل ما قرار بده - یکی از خصوصیات ذوالجلال و الاکرام، قادریت اوست که آن چه که آیتالله العظمی شاهآبادی هم در رشحات تبیین می فرماید، همه آن خصوصیات، براساس همین قادریتش است که در صفت رحمانی قرار دارد - ای قادر متعال! ما را جز سربازان حقیقیاش قرار بده. پی نوشتها: [1]. بقره / 30 الی 32 [2]. شمس/ 8 [3]. نساء/ 143 [4]. حجرات/ 13 [5]. بقره/ 38 [6]. انفال/ 29 [7]. بقره/ 282 [8]. بقره/ 282 [9]. بقره / 33 [10]. بقره / 34
https://tavoosebehesht.ir/node/8199
افزودن دیدگاه جدید