شعر: ماه رمضان شد، می و میخانه برافتاد
با فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، ماه میهمانی و مهربانی خدا، چند قطعه شعر از امام خمینی(س)، ژولیده نیشابوری، احمد سردشتی، شهریار، صائب تبریزی و شیخ فریدالدین عطار با مضمون ماه مبارک رمضان انتخاب شده که به شرح زیر است: ماه رمضان شد می و میخانه برافتادعشق و طرب و باده به وقت سحر افتادافطار به می کرد برم پیر خراباتگفتم که تو را روزه به برگ و ثمر افتادبا باده وضو گیر که در مذهب رنداندر حضرت حق این عملت بارور افتدامام خمینی(ره)آنکه از فرط گنه ناله کند زار کجاست؟آنکه زاغیار برد شکوه بر یار کجاستباز ماه رمضان آمد و بر بام فلکمی زند بانگ منادی که گنه کار کجاستسفره رنگین و خدا چشم به راه من و توستتاکه معلوم شود طالب دیدار کجاستبار عام است خدا را به ضیافت بشتابتا نگوئی که در رحمت دادار کجاستمرغ شب نیمه شب دیده به ره می گویدسوز دل ساز بود دیده بیدار کجاستماه رحمت بود ای ابر خطاپوش ببارتا نگویند که آن وعده ایثار کجاستحق به کان کرمش طرفه متاعی دارددر و دیوار زند داد خریدار کجاستآن خدائی که رحیم است و کریم است و غفورگوید ای سوته دلان عاشق دلدار کجاستمن ژولیده به آوای جلی می گویمآنکه با توبه ستاند سپر نار کجاستژولیده نیشابوریبرق خاشاک گنه، روزه تابستان است دود این آتش جانسوز به از ریحان استمیتوان یافت ز سی پاره ماه رمضان آنچه ز اسرار الهی همه در قرآن استهست در غنچه ی لب بستهی این ماه نهان گلستانی که نسیمش نفس رحمان استمشو از عزت این مهر الهی غافل که در این مهر بسی گنج و گهر پنهان استماهرویی که شب قدر بود یک خالش در سراپرده ماه رمضان پنهان استمیکند روزه ماه رمضان عمر دراز مد انعام درین دفتر و این ایوان استغفلت از تشنگی و گرسنگی کم گردد که لب خشک بر این بند گران سوهان استباش با قد دو تا حلقه این در صایب که مراد دو جهان در خم این چوگان استصائب تبریزیرمضان آمده آهنگ سحر ساز کنید با مناجات و غزل بر دو جهان ناز کنیددستها را برسانید به معراج دعا تا خدا با نفسی سوخته پرواز کنیدکاش یک گوشه خلوت به زمین هدیه شود سفری با دلی افروخته آغاز کنیدبندگی راه قشنگیست که مستان دانند مستی آموخته و بندگی ابراز کنیدگوهر اشک به هر خون دلی میارزد همهدم با غم بارانزده اعجاز کنیدکار ما نیست قدم در قفس خاک زدن پر و بالی زده و پنجره را باز کنیدفرصتی نیست که یک عمر معطل باشیم ماه عشق است در این مرحله ایجاز کنیدرمضان آمد و آهسته صدا کرد مرامستعد سفر شهر خدا کرد مرااز گلستان کرم طرفه نسیمى بوزیدکه سراپاى پر از عطر و صفا کرد مرانازم آن دوست که با لطف سلیمانى خویشپله از سلسله دیو دعا کرد مرافیض روحالقدسم کرد رها از ظلماتهمرهى تا به لب آب بقا کرد مرامن نبودم بجز از جاهل گم کرده رهىلایق مکتب فخر النجبا کرد مرادر شگفتم ز کرامات و خطاپوشى اومن خطا کردم و او مهر و وفا کرد مرادست از دامن این پیک مبارک نکشمکه به مهمانى آن دوست ندا کرد مرازین دعاهاست که با این همه بىبرگى و ضعفدر گلستان ادب نغمه سرا کرد مراهر سر مویم اگر شکر کند تا به ابدکم بود زین همه فیضى که عطا کرد مرابیا که ترک فلک خوان روزه غارت کردهلال عید به دور قدح اشارت کردثواب روزه و حج قبول آن کس بردکه خاک میکده عشق را زیارت کردمقام اصلى ما گوشه خرابات استخداش خیر دهاد آن که این عمارت کردبهاى باده چون لعل چیست جوهر عقلبیا که سود کسى برد کاین تجارت کردنماز در خم آن ابروان محرابىکسى کند که به خون جگر طهارت کردفغان که نرگس جماش شیخ شهر امروزنظر به دردکشان از سر حقارت کردبه روى یار نظر کن ز دیده منت دارکه کار دیده نظر از سر بصارت کردحدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظاگر چه صنعت بسیار در عبارت کردبگذار تا بمیرم در این شب الهىورنه دوباره آرم رو روى روسیاهىچون رو کنم به توبه، سازم نوا و ندبهچندان که باز گردم گیرم ره تباهىچون رو کنم به احیاء، دل زنده گردم امادل مرده مىشوم باز با غمزه گناهىگرچه به ماه غفران بسته است دست شیطانبدتر بود ز ابلیس این نفس گاه گاهىاى کاش تا توانم بر عهد خود بمانمشرمنده ام ز مهدى وز درگهت الهىتا در کفت اسیرم قرآن به سر بگیرمچون بگذرم ز قرآن اُفتم به کوره راهىمن بندگى نکردم با خویش خدعه کردمترسم که عاقبت هم اُفتم به قعر چاهىبا اینکه بد سرشتم با توست سرنوشتمدانم که در به رویم وا مىکنى به آهىاى نازنین نگارا تغییر ده قضا راگر تو نمى پسندى تقدیر کن نگاهىدل را تو مى کشانى بر عرش مى کشانىبال ملک کنى پهن از مهر روسیاهىدل را بخر چنان حُر تا آیم از میان بُربى عجب و بى تکبّر از راه خیمه گاهىامشب به عشق حیدر ما را ببخش یکسرجان حسین و زینب بر ما بده پناهىآخر به بیت زینب بیمار دارم امشباز ما مگیر او را جان حسن الهىدر این شب جدایى در کوى آشنایىهستم چنان گدایى در کوى پادشاهىاى در غرور نفس به سر برده روزگاربرخیز، کارکن، که کنونست وقت کاراى دوست ! ماه روزه رسید و تو خفتهاىآخر زخواب غفلت دیرینه سر برآرسالى دراز بودهاى اندر هواى نفسماهى، خداى را شو و دست از هوا بدارپنداشتى که چون بخورى ، روزه تو نیستبسیار چیز هست جز آن شرط روزهدارهر عضو را بدان که به تحقیق روزهاى استتا روزه تو روزه بود نزد کردگاراول نگاه دار نظر، تا رخ چو گلدر چشم تو نیفکند از عشق خویش خاردیگر ببند گوش زهر ناشنیدنىکز گفتوگوى هرزه شود عقل تار و ماردیگر زبان خویش که جاى ثناى اوستاز غیبت و دروغ فرو بند استواردیگر بسى مخسب که در تنگناى گورچندانت خواب هست که آن هست در شماردیگر ز فکر آینه دل چنان بکنکز غیر ذکر حق نشیند برو غباراین است شرط روزه اگر مرد روزهاىگرچه ز روى عقل یکى گفتم از هزارشیخ فریدالدین عطار«هدیه روزه داران»حکمت روزه داشتن بگذارباز هم گفته و شنیده شودصبرت آموزد و تسلط نفسو ز تو شیطان تو رمیده شودهر که صبرش ستون ایمان بودپشتشیطان از او خمیده شودعارفان سر کشیده گوش به زنگکز شب غره ماه دیده شودآفتاب ریاضتى که ازومیوه معرفت رسیده شودعطش روزه مى بریم آرزوکو به دندان جگر جویده شودچه جلایى دهد به جوهر روحکادمى صافى و چکیده شودبذل افطارى سفره عدلى استکه در آفاق گستریده شودفقر بر چیدهدار از خوانىکه به پاى فقیر چیده شودشب قدرش هزار ماه خداستگوش کن نکته پروریده شوداز یکى میوه عمل که دروکشته شد سى هزار چیده شودگر تکانى خورى در آن یک شبنخل عمر از گنه تکیده شودچه گذارى به راه توبه کزوپیچ و خمها میان بریده شودمفت مفروش کز بهاى شبىعمرها باز پس خریده شودروز مهلت گذشت و بر سر کوهپرتوى مانده تا پریده شودتا دمى مانده سر بر آر از خوابور نه صور خدا دمیده شوددر جهنم ندامتى است کزودست و لب ها همه گزیده شودمزه تشنگى و گرسنگىگر به کام فرو چشیده شودبه خدا تا گرسنه اى نالیدتسمه از گردهها کشیده شودشهریارهرگز نبود ماهى این سان همه زیبایىسر زد ز افق نورى در کوچه شیدایىعطرى زده بر بستان آن ماه شکیبایىگسترده به زیبایى خالق ز کرم ماهىبر خوان کرم بینم حورى وش رعنایىآمد به سراى دل سى روز شکیبایىهرگز نبود ماهى این سان همه زیبایىهر صبح سحر آید آیات سماواتىهر شام اذان گوید بر سفره مینایىبا اشک زنم جامى لبریز به تنهایىبا عشق تو برخیزم از بستر تنهایىآن شب که قدرش بهتر زهزاران شباشکى است که مىریزم بر صحن تماشایىکان شب که به خلوتگه بر سجده فرو افتماز یار طلب سازم آن جام مسیحایىدربارگهت یا رب سرگشته و حیرانمبخشش ز تو مىخواهم اى صاحب زیبایىبخشش ز تو مىجویم از عشق تو مىگویمنالان به سر کویم اى چاره تنهایىیک بار دگر آمد این ماه اهورایىبر خوان کرم بنشین این است شکوفایىاحمد سردشتى
https://tavoosebehesht.ir/node/8530
افزودن دیدگاه جدید