با این ستاره ها...- قسمت دوم
مجموعه با این ستاره ها به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در پایگاه اطلاع رسانی طاووس بهشت منتشر می شود و به به بیان زندگی نامه شهدای انقلاب اسلامی در آران وبیدگل می پردازد. زندگي نامه شهيد محمدرضا(جواد) عبداللهي محمدرضا(جواد) عبداللهي در سال 1341 در خانواده اي متوسط و متعهد در آران ديده به جهان گشود. او دوران کودکي را در جوي مذهبي و تحت تربيت والدين و برادرانش از جمله شهيد علي محمد عبداللهي گذراند. آن شهيد از نبوغ و استعداد قابل تحسين و فوق العاده اي برخوردار بود. به طوري که پس از گذراندن دوران ابتدايي و راهنمايي در سال سوم دبيرستان به شغل خياطي مشغول شد و شب ها درس مي خواند.سال سوم دبيرستان براي جواد سال سرنوشت سازي بود. سال اوج مبارزه به رهبري امام خميني عليه بيدادگري ها و ظلم رژيم فرعوني شاه، سالي که او با علي محمد عبداللهي در شهر خون و قيام(قم) به مردم آران و بيدگل، تحرک خاصي بخشيد و آن ها را در ادامه مبارزه شان مصمم تر و استوارتر کرد.شهادت برادرش علي محمد خشم و کينه مزدوران رژيم شاه را چنان در دل جواد شعله ور ساخت که در تمام راهپيمايي ها و تظاهرات ضد رژيم، جلوتر از همه و بلندتر از ديگران شعار مرگ بر شاه را فرياد مي کرد.چنديدن بار مزدوران رژيم، براي دستگيري او را تعقيب کردند اما او بدون هيچ گونه هراسي، به مبارزه اش ادامه مي داد و عليه رژيم شاه فعاليت مي کرد.وي سرانجام در 17 شهريور سال 1357، هم زمان با واقعه جمعه سياه تهران، در حرکت خودجوش مردم مسلمان آران و بيدگل، هنگامي که مشت هاي گره کرده و آهنينش عليه شاه و مزدورانش به آسمان بلند بود، به دست عوامل رژيم شاه در خيابان محمد هلال آران و بيدگل، به ضرب گلوله به شهادت رسيد و در گلزار شهيدان محمد هلال آران به خاک سپرده شد.برادر شهيدان عبداللهي در مورد فعاليت هاي برادر شهيدش محمدرضا عبداللهي مي گويد:"شهيد محمدرضا(به گفته يکي از دوستانش) در دوران تحصيلش در مقطع متوسطه، اعلاميه هاي حضرت امام را که برادرمان علي محمد از قم مي آورد، توسط ايشان در داخل مدرسه توزيع مي کرد. نحوه توزيع اعلاميه ها توسط ايشان چنين بود که در فرصت مناسب، اعلاميه ها را در داخل ميز کلاس قرار مي داد و هنگامي که دانش آموزان وارد کلاس مي شدند با ديدن اعلاميه ها در داخل ميزشان، تعجب مي کردند ولي از کسي که اعلاميه ها را پخش مي کرد، اطلاعي نداشتند.برادرم شهيد محمدرضا ظهر روز 17 شهريور بعد از صرف ناهار با کفش و لباس معمولي به زمين ورزش فوتبال بچه ها مي رود و به دوستانش مي گويد هر موقع صداي شعار و صداي شليک گلوله بيايد، ورزش را ترک خواهيم کرد و به تظاهرات مي رويم. برادرم به محض اين که صداي شليک گلوله و شعار تظاهرات کنندگان را مي شنود، زمين فوتبال را ترک مي کند و با همان کفش و لباس معمولي به طرف خيابان محمد هلال حرکت مي کند و لحظاتي بعد به شهادت مي رسد.معمولاً روزهاي حساس تظاهرات، مردم به بالاي بام خانه ها مي رفتند و منتظر سرو صدا بودند، در اين وقت محمدرضا توسط مأمورين شهيد مي شود، صداي خبر شهادت او در اسرع وقت از طريق کساني که بالاي بام بودند به گوش بقيه اهالي رسيد. مردم برادرم محمدرضا را به طرف خانه(نزديک مسجد ملاشکرالله) مي برند که با جيپ به طرف درمانگاه نوش آباد و از آن جا به طرف بيمارستان نقوي کاشان برده مي شود که پدرم نيز هراه ايشان بوده اند.دکتر پس از معاينه مي گويد او را به سردخانه ببريد(يعني او شهيد شده است). برادرم در هنگام شهادت با همان کفش و لباس بوده است". ادامه دارد...
https://tavoosebehesht.ir/node/7627
افزودن دیدگاه جدید