شعر: سردار اهورایی

<p>دلش فریاد می دارد برو در اوج زیبـایی/ درون سینه اش قد می کشـد حس شکوفایی/ نگاه سرد ماهی ها به دست پاک دریا بود/ و دریا موج می زد در نظرهاشان تماشایی             شعر از: محمد پورامانی آرانی  دلش فریاد می دارد برو در اوج زیبـاییدرون سینه اش قد می کشـد حس شکوفایینگاه سرد ماهی ها به دست پاک دریا بودو دریا موج می زد در نظرهاشان تماشاییپری واکرد وپرزد سوی رؤیاهای شیرینشوپر شد جام امــیـدش درآن  دریای رؤیاییچوغوغای نگاهش دردل دریای جان پیچیددل آبی دریا خون  شد از چشمان دریایینظر کرد و تمام حس او در آب جاری  شدومشتی برگرفت وغرق غم شد ماه طاهاییبه یاد آورد چون آن تشنه ماهی های ساحل رادرونش العطش ها
متن خبر

دلش فریاد می دارد برو در اوج زیبـایی/ درون سینه اش قد می کشـد حس شکوفایی/ نگاه سرد ماهی ها به دست پاک دریا بود/ و دریا موج می زد در نظرهاشان تماشایی             شعر از: محمد پورامانی آرانی  دلش فریاد می دارد برو در اوج زیبـاییدرون سینه اش قد می کشـد حس شکوفایینگاه سرد ماهی ها به دست پاک دریا بودو دریا موج می زد در نظرهاشان تماشاییپری واکرد وپرزد سوی رؤیاهای شیرینشوپر شد جام امــیـدش درآن  دریای رؤیاییچوغوغای نگاهش دردل دریای جان پیچیددل آبی دریا خون  شد از چشمان دریایینظر کرد و تمام حس او در آب جاری  شدومشتی برگرفت وغرق غم شد ماه طاهاییبه یاد آورد چون آن تشنه ماهی های ساحل رادرونش العطش ها کردبرپا سوز وغوغاییز سوز تشنگی بنشسته گل های ترک  بر لبچه حالی می شد ازدیداراین گلهای زهراییروان شد آب دستانش در آن دریای بهت آمیزگرفت او راه ساحل سوی سردار اهوراییدوبالش برزمین افتاد و اشک جام جاری شدوکم کم بی رمق می شدنفس های مسیحاییو فریادی  کشید از سوز دل در ساحل غمهابیا  ای  ناخدای  کشــتی  دلــهای  دریایـیدو بالش را وفریاد سکوت سرخ او چون دیدنشست ودست برپشتش گرفت ازداغ تنهاییقلم دردست من لرزید وحک شد نام مردی کهدلش فریاد می دارد برو در اوج زیبایی

برچسب‌ها

تاریخ آخرین تغییر
پنجشنبه, اردیبهشت 2, 1400 - 21:19
کد خبر: 8083

https://tavoosebehesht.ir/node/8083

افزودن دیدگاه جدید