شرح مهربانی امام جواد(ع)
نثرهاي ادبي سيد مهدي شجاعي حرف ندارد. حتي آنها كه به برخي داستانهاي او ايرادهاي فني و تكنيكي ميگيرند در برابر استواري و وزانت نثرهاي ادبي او كه حلاوتي درخور دارند، تمام قد ميايستند. حلاوت اين نوشته شجاعي وقتي در كنار عطوفت و كرامت و شخصيت محوري كتاب يعني امام جواد عليه السلام قرار ميگيرد تجربهاي دلچسب را رقم ميزند «آسمانيترين مهرباني» يكي از اين آثار است كه با خواندن چند خط از همان طليعهاش ميتوان دل را قرص كرد كه قرار است ۱۵۲ صفحه ناب را جرعه جرعه مطالعه كنيم:«می خواستم تو را خورشید بنامم. از روشنایی منتشرت. دیدم که خورشید، سکه صدقه ای است که تو هر صبح از جیب شرقی ات درمی آوری، دور سر عالم می چرخانی و در صندوق مغرب می اندازی. و بدین سان استواری جهان را تضمین می کنی. می خواستم نام تو را ابر بگذارم- از شدت کرامتت. دیدم که نسیم، فقط بازدم توست که در فضای قدسی فرشتگان تنفس می کنی. به اینجا رسیدم که: زیباترین و زیبنده ترین نام، همان است که خدا برای تو برگزیده است، ای کریم ترین بخشنده ی روی زمین. ای جواد!»«آسمانيترين مهرباني» مجموعه ای است از احادیث قدسی و نبوی و سخنان معصومین علیهم السلام درباره ی حضرت جواد الأئمه (ع) که توسط سید مهدی شجاعی جمع آوری شده است. نگارنده با ذكر منابع روايت سعي كرده به اثر خود سنديتي غير قابل خدشه ببخشد. ترتيب قرار گرفتن روايات و داستانها نيز بگونهاي است كه در مجموع، زندگينامه حضرت را شكل ميدهد. در انتهاي كتاب نيز مواردي چون زيارتنامه امام جواد عليه السلام، نامههاي حضرت به افراد مختلف، اسامي و كنيههاي ايشان، و كلمات قصار نقل شده از ايشان آمده است.برخي از محورهاي مطالب كتاب را ميتوان اينچنين برشمرد: تولد امام جواد علیه السلام و مقام و مرتبه ایشان، هجرت امام رضا علیه السلام از مدینه به خراسان ونامه های امام رضا علیه السلام به حضرت جواد، شهادت امام رضا علیه السلام و حضور امام جواد در کنار پدر، امامت حضرت در سنین کودکی و شبهه و تردید مردم و علما و بزرگان درباره امامت ایشان، دیدار علما و فقها و بزرگان بغداد با حضرت در مدینه برای رفع شبهه و تردید در علم امام و پاسخ حضرت به سوالات آنها و اثبات علم الهی و امامت حضرت جواد الائمه و... .بازنويسي روايت به گونهاي صورت گرفته كه كتاب را خوشخوان و روان نموده است و حالت داستاني كه در كتاب وجود دارد، به لذت بخشي آن براي عموم مردم افزوده است. اين كتاب را انتشارات نيستان منتشر كرده است.شايد با تمام توضيحاتي كه در بالا آمده است باز همنتوانسته باشيد تصوير كاملي از كتاب را در ذهنتان مجسم كنيد و هنوز بين اينكه آيا با يك كتاب روايي بازنويسي شده، يا يك اثر داستاني مواجه خواهيد شد، مردد باشيد. بنابراين هيچ چيز مانند خواندن بخشهايي از كتاب به كار شما نخواهد آمد.در ادامه چند نمونه از روايتهاي بازنويسي شده را با هم مرور ميكنيم و در آستانه سالروز شهادت دردانه امام رضا(ع) در درياي كرامتش غرق ميشويم.* نامه امام جواد که به دستشان رسيد معطل نکردند. همان نيمه شب هر هفت نفرشان راه افتادند طرف نشاني که در نامه آمدهبود. چند ساعتي ميشد که تاخير رفيق همخانهشان نگرانشان کرده بود اما به فکرشان هم نميرسيد چنين بلايي سرش آمده باشد. امام در نامه نوشتهبود:رفيق شما احکمبن بشار را سر بريده و در نمدي پيچيدهاند و در فلان مزبله انداختهاند. او را به خانه ببريد اينچنين مداوايش کنيد.وقتي به آنجا رسيدند جنازه سر بريده احکم را پيدا کردند. به خانهاش بردند و همانطور که درنامه امام آمده بود به مداوايش پرداختند. به لطف و کرامت امام سر دوباره بر بدن احکم قرار گرفت و خداوند جان دوباره به او داد. وقتي ماجرا را از او پرسيدند معلوم شد احکم در بغداد زني را به عقد موقت خود درآورده و حکومت بغداد که بنا بر بدعت عمر عقد موقت را حرام ميدانستهاند او را ذبح کرده و جنازهاش را در مزبله انداختهاند. غافل از آنکه شيعيان صاحبي دارند که اگر اراده کند ميتوانند جان به ناحق گرفته شده شيعيانش را هزارباره به آنها باز گرداند.۱امام جواد فرمودند: "چگونه ضايع شود کسي که خدا کارگزار اوست؟! و چگونه نجات يابد کسي که خدا به دنبال اوست؟!۱) منتهيالامال- ج۲- صص ۴۴۷ و ۱۴۴۸*ايستاده بود جلوي امام جواد و با صداي بلند آواز ميخواند. ريشهاي بلندش با حرکت لبهايش بالا و پايين ميرفت. ساز در دستش عجيب رام بود. مينواخت و ميچرخيد. تمام مجلس به وجد آمدهبودند. هيچکس ياراي مقاومت در برابر آواز "مخارق مغني" را نداشت.مخارق مغني آخرين حربه مامون بود. دقايقي قبل امام از کنار صد زن زيبارويي که مامون به بهانه استقبال بر سر راهش گذاشته بود چنان موقر و بيتفاوت رد شدهبود که ترسيده بود همه تيرهايش به سنگ بخورد. اما مخارق آمده بود و گفته بود "همه چيز را به من بسپار" و مامون همه چيز را به او سپرده بود. چاره ديگري نداشت. هيچ فرصتي بهتر از شب عروسي دخترش با امام در چنته نداشت که امام را به دام بيندازد. که نشان دهد امام هم پايش ميلغزد. که اگر اسباب خوشي همه فراهم باشد امام هم بدش نميآيد مثل بقيه خودش را در بساط دنيا غرق کند.و حالا ميديد که امام از کنار همه دامها به سلامت عبور کردهاست. چنان وقار و طمانينهاي داشت که انگار از دنيايي ديگر آمده بود و اينهمه جذابيتي که چشم ديگران را خيره کرده بود را يا اصلا نميديد يا مثل بقيه نميديد.مخارق داشت سنگ تمام ميگذاشت. مجلس همه از خود بيخود شده بودند. امام اما سر به زير داشت. انگار منتظر بود مغني خودش شرم کند و بساطش را جمع بکند و برود. مغني اما دست بردار نبود. شرم را نميشناخت. امام سرش را بلند کرد. نگاه کرد در چشمهاي مخارق و گفت: "از خدا بترس ريش بلند."هيچکس نفهميد در نگاه امام چه بود که ساز از دستش افتاد و تا آخر عمر نه دست به رباب زد و نه لب به آواز گشود.اصول کافي- ج۱- ص ۴۹۴*نشسته بودم روبروي امام جواد عليهالسلام از ناداريام گله ميکردم۱. گفتم دستم تنگ است و به هر در ميزنم کارم راه نميافتد.امام سجادهاي را که روي آن نشسته بود کنار زد. مشتي خاک از زيرش برداشت و ريخت توي دستهاي من. دستهايم را نگاه کردم. خاکها طلا شدهبود و کف دستم برق ميزد. زبانم بند آمد. نفهميدم چطور تشکر و خداحافظي کردم. بيرون که آمدم يکراست رفتم بازار طلا فروشها. طلافروش طلاها را روي ترازو ريخت و گفت: "شانزده مثقال طلاي ناب."۲امام جواد عليهالسلام فرمودند:"کسي که با تکيه بر خدا چشم اميد از مردم بردارد مردم دست نياز به سوي او دراز ميکنند و هرکه تقواي خدا پيشه کند مردم دوستش ميدارند."۳۱) اسماعيل پسر عباس هاشمي۲) حديقه الشيعه ـ مقدس اردبيلي ـ ص۶۸۲نورالابصار ص ۱۸۰*اين مرد کودک نيستوقتي يکي از بچه ها داد زد "مامون آمد" ديگر هيچکدامشان معطل نکردند. بازي را نيمه کاره رها کردند به نزديکترين جايي که ميشد پنهان شد پناه بردند. همه رفتند به جز يک نفر.وقتي مرکب مامون با خدم و حشم به گذرگاه رسيد و چشمش به کودکي که ميان کوچه ايستادهبود افتاد، به اطرافيان دستور داد بايستند. از نترسيدن کودک، از نگريختن و ماندنش حيرت کردهبود. صدايش زد و پرسيد: "چرا با دوستانت فرار نکردي؟!"متين و محکم جواب داد: "نه راه تنگ بود که نياز به کنار رفتن باشد و نه جرمي کرده بودم که مستلزم گريختن. چرا بايد فرار ميکردم؟!"در نگاه سرشار از معصوميتش قاطعيتي بود که ناخودآگاه محبت و تواضع آدم را برميانگيخت.مامون که در برابر پاسخ محکمش حرفي براي گفتن نداشت ديگر نماند و راهش را براي شکار به سوي صحرا ادامه داد. به صحرا که رسيد چشمش به پرنده زيبا و تيز پروازي افتاد. باز شکارياش را فرستاد تا آن را برايش بگيرد. اما پرنده گريخت و ناپديد شد.ساعتي بعد اما پرنده بازگشت. با ماهي کوچکي در دهان. به سوي مامون آمد ماهي را دستانش گذاشت و پرواز کرد و رفت. ماجرا آنقدر حيرت انگيز بود که از ادامه شکار منصرف شد. با ماهي کوچک در دست که تمام سهمش از شکار آن روز بود به سوي قصر بازميگشت که در راه دوباره همان کودک را ديد. پيش رفت و با مشتهاي بسته روبرويش ايستاد: اگر گفتي در دستانم چيست؟"کودک پاسخ داد: "خداوند متعال درياهايي آفريده که که ابرهاي آسمان از تبخير آبهاي آن پديد مي آيد و گهگاه ماهيان کوچک همراه تبخيرآب دريا به آسمان ميروند و بازهاي پادشاهان آن را شکار ميکنند. آن وقت پادشاهان آن را در دست ميگيرند و سلاله نبوت را با آن ميآزمايند!"از حيرت به خود لرزيد. کسي انگار در وجودش فرياد ميزد اين که روبروي تو ايستاده کودک نيست. ناخودآگاه از اسب پياده شد و با صداي لرزان پرسيد: "تو کيستي؟"ـ محمدم! فرزند عليبن موسي الرضا".۱۱) منتهيالآمال_ ج۲ـ ص۴۳۱*سالها بودم دلم ميخواست يکي از پيراهنهاي مولايم عليبن موسيالرضا را داشتهباشم. اما هيچوقت موفق به ابراز اين خواستهام نشدم. تا اينکه امام به شهادت رسيد و با خودم گفتم ديگر هيچوقت آرزويم برآورده نخواهد شد. يک روز که به ملاقات امام جواد عليهالسلام رفتهبودم با خودم فکر کردم از ايشان بخواهم يکي از پيراهنهاي پدرشان را به من بدهند. اما آنقدر دل دل کردم که وقت رفتن شد. موقع خداحافظي امام از من خواستند چند کمي بمانم و رفتند. چند دقيقه بعد فرستادهاي از جانب امام با بستهاي در دست آمد:"براي شماست."نگاه پرسشگر مرا که ديد گفت:"امام رضا با اين پيراهن نماز ميخواندند."۲۱) حسن بن علي وشاء۲) الخرائج و الجوارح - ص۳۴۵ به نقل از کتاب آسمانيترين مهرباني*جمعيت و هيجان مردم را که ديدم ايستادم تا ابنالرضا را ببينم۱. خودم زيدي مذهب بودم و به امام نهم اعتقادي نداشتم. همين هم کنجکاويام را دامن ميزد. دلم ميخواست ببينم جواني که شيعيان اينهمه سنگش را به سينه ميزنند کيست. اسب امام که به گذرگاه رسيد ديدم سن جواني که بر اسب سوار است به زحمت به بيست ميرسد. توي دلم گفتم: "لعنت به اماميها. واقعا فکر ميکنند خدا اطاعت از اين جوان کم سن وسال را واجب کرده؟" در همين خيالات بودم که اسب امام نزديکم رسيد. صدايم زد. توي چشمهايش نگاه کرد و برايم خواند:فَقَالُواْ أَ بَشَرًا مِّنَّا وَاحِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَّفِى ضَلَالٍ وَ سُعُرٍ۲ بهتم زد. چطور با اين سرعت تا ته ذهنم را خواندهبود؟ با خودم گفت حتما اين جوان ساحر است.امام ذوباره سر بلند کرد و فرمودأَ ءُلْقِىَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِر۳دلم لرزيد. صلابت جوان تمام جانم را به لرزه انداخت. مهرش دلم را لبريز کرد. در همان گذرگاه بود که شيعه شدم.۴۱) قاسم ابن عبدالرحمن۲) ۲۴ قمر- اشاره به تکذيب حضرت صالح توسط قوم ثمود۳) ۲۵ قمر۴) منتهيالامال- ج۲- صص ۴۴۰ـ ۴۳۹*مدتها بود به بيماري سختي مبتلا شدهبودم۱. وقتي بيماري آنقدر شدت يافت که طبيبان از مداوايم نااميد شدند کابوسهايم شروع شد. ترس از مرگ برايم خواب و قرار نگذاشته بودم. در آستانه ورور به عالمي بودم که از کيفيتش هيچ نميدانستم و از ورود به آن وحشت داشتم.وقتي خبر بيماريام به مولايم امام جواد عليهالسلام رسيد با چند نفر از اصحاب به ديدارم آمدند. از احوالم که پرسيدند سفره دلم را باز کردم از کابوسها و بيقراريهايم گفتم.پرسيدند: "ميداني چرا از مرگ ميترسي بنده خدا؟!"سکوت مرا که ديدند ادامه دادند: "چون مرگ را نميشناسي. بگذار با مثالي مرگ را برايت ترسيم کنم. اگر تمام تنت آلوده به چرک و کثافت و زخم باشد و بداني با رفتن به حمام همه اين زخمها و آلودگيها پاک ميشود آيا مشتاق استحمام نميشوي؟"گفتم: "چرا يابن رسولالله! ترجيح ميدهم هرچه زودتر حمام کنم تا از آن آلودگيها و زخمها پاک شوم."امام فرمودند: "مرگ براي مومن به منزله همان حمام است. آخرين منزلگاه و جايگاه شستشو از آلودگيهاي گناه. مرگ رها شدن از رنج اندوه است و پيوشتن به آسايش و شادماني. غم به دل راه مده و شادمان باش از اين سفر شادي آفرين."کلام امام دلهره و اندوه را از دلم زدود و نگاهش موج موج آرامش در جانم ريخت. ديگر از مرگ ديگر برايم حکم يک غريبه وحشتآفرين را نداشت. ميشناختمش و ميدانستم اگر بيايد با شوق و رضا پذيرايش خواهم بود.امام جواد عليهالسلام: کسي که گوش به گويندهاي بسپارد به پرستش او ايستاده است. پس اگر گوينده خدايي باشد خدا را پرستيدهاست و اگر شيطاني باشد شيطان را پرستش کردهاست.۲۱) يکي از شاگردان نزديک امام جواد عليهالسلام۲) تحف العقول ص۴۸۰منبع: فارس
https://tavoosebehesht.ir/node/7989
افزودن دیدگاه جدید