پرستو در قفس 1

<p>به گزارش خبرنگار طاووس بهشت؛ گزیده ای از خاطرات آزاده سرافراز فرهاد فخری منتشر شد. فناوری تولید سوزن پس از چند ماه اجازه دادند ساعاتی از روز در حیاط قدم بزنیم.هیچگونه سرگرمی نداشتیم. فقط این فرصت فراهم شده بود تا با هموطنان از نقاط مختلف ایران صحبت کنیم. علیرغم اینکه هیچ گونه امکاناتی نداشتیم بعضی‌ها چیزهای جالبی خلق می‌کردند برای مثال قطعه سنگهای پولکی مانند خوش رنگ را روی قسمت‌های بتونی می‌ساییدند و بصورت پلاک در می‌آوردند بعد با میخ عباراتی روی آن حک می‌کردند و حتی آن را با سوزن سرنگ سوراخ می‌کردند یا به همین ترتیب با هسته خرما تسبیح درست می‌کردند.
متن خبر

به گزارش خبرنگار طاووس بهشت؛ گزیده ای از خاطرات آزاده سرافراز فرهاد فخری منتشر شد. فناوری تولید سوزن پس از چند ماه اجازه دادند ساعاتی از روز در حیاط قدم بزنیم.هیچگونه سرگرمی نداشتیم. فقط این فرصت فراهم شده بود تا با هموطنان از نقاط مختلف ایران صحبت کنیم. علیرغم اینکه هیچ گونه امکاناتی نداشتیم بعضی‌ها چیزهای جالبی خلق می‌کردند برای مثال قطعه سنگهای پولکی مانند خوش رنگ را روی قسمت‌های بتونی می‌ساییدند و بصورت پلاک در می‌آوردند بعد با میخ عباراتی روی آن حک می‌کردند و حتی آن را با سوزن سرنگ سوراخ می‌کردند یا به همین ترتیب با هسته خرما تسبیح درست می‌کردند. بعضی با نخهای رنگی که از داخل پتوها پیدا کرده بودند گل‌دوزی می‌کردند. به تكنولوژي سوزن هم دست پيدا كرده بوديم! قطعه‌ای از سیم خاردار را چنان ساییده بودند و ته آن را سوراخ کرده بودند که به شکل سوزن درآمده بود. یکی از عراقی‌ها می‌گفت اگر شما را آزاد بگذاریم با این بشکه‌ها هلی‌کوپتر می‌سازید و از اینجا فرار می‌کنید. اگر آنها مواد و وسایل در اختیار می‌گذاشتند بچه‌ها می‌توانستند از اینهمه استعداد بهره ببرند و كار مفيدي انجام بدهند اما به هر دلیل این کار را نمی‌کردند. در گرمای شدید تابستان ما را مجبور می‌کردند با دست حیاط را تمیز کنیم و اجازه نداشتیم از وسیله‌ای مانند کفش و غیره استفاده نماییم. زمین طوری بود که هرچه دست می‌کشیدی باز خاک و شن جمع می‌شد و آن را کوپه کوپه می‌کردیم بعد با ظرفهای غذا آنها را به جای دیگری منتقل می‌کردیم و در پایان برای به اصطلاح شستن دست همگی دستهای خود را در یک سطل آب (بخوانيد گل!) فرو می‌بردیم وبا همان دستها غذا می‌خوردیم. مشخص بود که هدف آنها آزار و اذیت ما بود. روزهای آخر کف حیاط بیش از نیم متر پایین رفته بود. شبها نیزپس از آمار قبل از اینکه صفها پراکنده شود چند آیه قرآن خوانده می‌شد که گاهی این افتخار نصیب من می‌شد. بعد پتوها‌انداخته می‌شد و شپش لباسها را می‌کشتیم. سعی کردم به یک نفر خواندن و نوشتن بیاموزم. به عده‌ای قرآن می‌آموختم. شطرنج فرا می‌گرفتم که مهره‌هایش سنگریزه بود. بعضی که صدای خوبی داشتند ترانه‌های محلی می‌خواندند و غیره. بعدها یک تلویزیون برای دو قاطع آوردند که هر شش شب نوبت آسایشگاه ما می‌شد. بعد تعداد تلویزیونها دو برابر شد و هر سه شب یک شب تلویزیون داشتیم. مهمترین اتفاقاتی که مطلع شدیم رحلت امامره و آزادی اسرا بود. بالاترین مقامی که برای بازدید آمد یک سرتیپ بود. آنروز وانمود کردند که دستشویی رفتن آزاد است حتی صابون هم قرار داده بودند. پتوها را پهن کرده بودند و کابلی در دست سربازان نبود. مترجم گفت اگر مشکلی هست بگویید. یک نفر درخواست کرد یک سطل بزرگ آب در آسایشگاه بگذارند که بعداً ایشان را بسیار اذیت کردند. لنگه کفش که در فرهنگ آنها توهین بزرگی است در دهانش قرار داده بودندو می‌چرخاندند.   انتهای پیام/فاطمه بی خوابی آرانی

تاریخ آخرین تغییر
پنجشنبه, اردیبهشت 2, 1400 - 18:52
کد خبر: 5076

https://tavoosebehesht.ir/node/5076

افزودن دیدگاه جدید