ما از تو برای فرزندانمان گفته ایم

متن زير به بهانه بازگشت  پيكر بسيجي شهيد منوچهر خراط پس از 30 سال به آغوش وطن منتشر مي شود. اين متن به مرور زندگي اين مجاهد خطن شكن سپاه اسلام مي پردازد . 

متن زير به بهانه بازگشت  پيكر بسيجي شهيد منوچهر خراط پس از 30 سال به آغوش وطن منتشر مي شود. اين متن به مرور زندگي اين مجاهد خطن شكن سپاه اسلام مي پردازد . 

متن خبر

نوشته : سركار خانم مسيبي   منوچهر عزیزم سلام! همان یک بار که رفتی دیگر نیامدی تا یاد بگیرم چگونه به استقبالت بیایم حالا که بعد از سی سال باز گشته ای بگذار برایت بگویم نازنین! که رسم است پیش پای بزرگان به احترام فرش قرمز می اندازند برادر! بنازم به راهی که رفته ای که سرخی خون رنگ پرچم سید و سالارش است تو را چه نیاز به فرش؟ که عرش جایگاه رفیع شهید است و رزق از دست پروردگار پروانه ها می ستاند پدرت جلودار جبهه بود و بعد برادرت را و تو را نیز شیدا کرد. آنان که تو را روزهای اول ثبت نام نکردند ندانستند که تو در جلوه کوچک می نمایی اما جهانی در تو حلول کرده است و قیامت به حرمت قامتت قیام می کند   مادرت تو را هفده سال پروراند تا سرانجام به دستان عشق بسپرد و نمی دانست که در چشم انتظاری ت سوی چشمانش را نیز به خدای خورشید داغ هور خواهد سپرد.   گفته بودند: دل از منوچهر برکنید که معلوم نیست کدام خاک کالبد جوانش را در آغوش خویش فشرده است و کدام جهان از پیکرش نور می آشامد ما نیز سر به تعظیم نهادیم که: چشم! هدیه ای را که به سردار کربلا تقدیم کرده ایم پس نخواهیم گرفت. دل های تنگمان هر آن از دوری ش خواهد لرزید اما پایمان محال است که از راه کربلا بلغزد.       منوچهر عزیز! مادر بهتر از همه می داند آن روزها چه شیک پوش و باسلیقه بوده ای! و امروز شیک پوشی ات و خوش سلیقگی ت به عالم مسجّل شد عزیز هفده ساله ای که لباس شهادت به تن کند و راه حسین (ع) برگزیند بی گمان در خوش مرامی ش و جوان مردی ش نمی توان شک کرد یادش به خیر شبانه درس می خواندی برادر بعد از نماز عشاء اصلا تو را چه به درس منوچهر؟ ذرات عالم باید پای مکتب عاشقی ت درس می آموخت مدام به مادر می­گفتی شام ت را کنار بگذارد تا وقتِ برگشت از مدرسه احدی را بیدار نکنی! پس بگذار بگویم بعد از آن که رفته ای مادر هنوز خوابش نبرده است به این گمان که شاید منوچهرش بیاید و خودش با دست های مادری ش در را به روی ش بگشاید   دلش تمام شد مادر اما آرزو به دل ماند تا تو یک بار هم شده بیایی و خوابش را برآشوبی! یادش به خیر برادر! ذره ذره ی خاک های نرم فاو جای جای کارخانه­ ی نمک شهادت می دهد که تو منوچهر عزیز ساعت ­ها به جای همرزمانت نگهبانی دادی و خسته ن­شدی!   ثبت کند تاریخ اولین بار بود که آمده بودی جبهه برادر! شب عملیات کربلای چهار وقتی دیدمت صورتت گل انداخته بود عزیز! یک ساعت دیگر عملیاتی آغاز می شد که معلوم نبود چه سرانجامی خواهد داشت خنده ی زیبایت را از یاد نمی برم منوچهر! گفتی: هیچ ندارم برادر! نه کارت نه پلاک نه هیچ تنها نشانی­ ام لنگه بودن کفش­هایم است که تو نیازی به کفش نداشتی عزیز بال هایت از شوق شهادت روی دوش هایت روییده بود   ماموریت آسمان چنین بود قطره های باران را روی ماه زیبایت بنشاند تا صورت هفده ساله ات را قرص قمر کند   پرسیدم: منوچهر! اولین بار است آمده ­ای جبهه نمی ­ترسی؟ خندیدی و گفتی: از هیچ ...   با خودم واگویه کردم: برق از چشمان برادرم ... نور از صورت برادرم نکند امشب برادرم شهید...؟ عملیات کربلای چهار آغاز شد هیچکدام از آن نه نفر که یک قایق را برای پرواز انتخاب کردید بازنگشتید.     صبح بعد از عملیات آمدم استقبال از آن همه مرد تنها ده - پانزده نفر گوشه های حسینیه در خویش نشسته بودند و آرام آرام اشک می ریختند و عاشورا می خواندند گفتم: دیدی برادرم؟       اما امروز منوچهر این خیل مردمان به استقبال هفده ساله ای آمده اند که از لشکر تا دندان مسلح ترسی به دل نداشت و جانش را در راه عشق هدیه کرد بسیاری از چشم انتظاران ت به حق پیوسته اند و خـَـلقی پس از تو پا به عرصه ی وجود نهاده اند اما خیالت تخت برادر ما از تو برای فرزندانمان گفته ایم آنان قصه ی پیروزمندانه ات را سینه به سینه نقل خواهند کرد و تا انتهای تاریخ پرچم سرخت را دوش به دوش ... تا به دست مولایمان قائم آل محمد (عج) بسپرند تا جهان سرشار از عدل و داد شود جهانی بدون جنگ جهانی بدون ظلم ایدون باد!

برچسب‌ها

تاریخ آخرین تغییر
پنجشنبه, اردیبهشت 2, 1400 - 21:20
کد خبر: 8145

https://tavoosebehesht.ir/node/8145

افزودن دیدگاه جدید